معرفی انتشارات و بنیانگذار آن:

این انتشارات از سال 1377 تاسیس شده و محور کار خود را بر اساس چاپ تالیفات بنیانگذار آن و نیز کتابهای دانشگاهی قرار داده است و در این راه تاکنون بیش از 90 عنوان کتاب در بیش از 700 هزار تیراژ به چاپ رسانده است . بنیانگذار این انتشارات آقای دکتر امید مجد شاعر ، پژوهشگر و استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران است. مهمترین آثار ادبی و علمی و پژوهشی ایشان عبارت است از:

Image
حوزه شعر
هفتاد هزار بیت شعر شامل:
  • ترجمه منظوم قرآن مجید برای نخستین بار در ادبیات فارسی چاپ اول 1376، ویرایش دوم 1389، چاپ پنجاه و چهارم 1399
  • ترجمه منظوم نهج البلاغه چاپ اول 1379 چاپ یازدهم1394
  • ترجمه منظوم صحیفه سجادیه چاپ اول 1384 چاپ چهارم 1393
  • نیایشنامه (منتخب مفاتیح) شامل تمام دعاها و زیارتنامه هایی که ایرانیان میخوانند در شش هزار بیت چاپ اول 1395
  • منظومه عاشورا شامل تمام وقایع تاریخی و مستند کربلا در سه هزار بیت چاپ اول 1395
  • یادگار بهار شامل 212 غزل ، سروده های شاعر تا سال 1385 ، چاپ اول 1386
  • همراه باران شامل 150 غزل ، سروده های شاعر از 1385 تا 1395 ، چاپ اول 1399
Image
حوزه تالیفات دانشگاهی و پژوهشی:
  • شعر نو در عرصه سیمرغ، شامل تحلیل کامل تاریخچه شعر نو و ضعف و قوت آن
  • خط فارسی و نقد آن
  • دستور زبان فارسی با رویکرد آموزشی
  • شیوه های لغت سازی و ترجمه در رشته های علمی
  • فارسی عمومی برای تدریس در دانشگاهها
  • آیین نگارش
  • دستور زبان فارسی برای دانشگاه فرهنگیان
  • فرهنگ توصیفی مقالات عطار شناسی همراه با نقد و تحلیل آنها
  • تحلیل تطبیقی کتابهای دستور زبان فارسی دانشگاهی در مبحث "کلمه"
  • ارزیابی و بهسازی کتاب آموزش زبان فارسی در چین
  • تحلیل و مقایسه شیوه های آموزش زبان فارسی در ترکیه و ایران و تلاش برای بهسازی آن
  • بیست و پنج گفتار تازه درباره عطار
  • شرح حال رجال کتاب 'تاریخ نیشابور'
  • دانشنامه نیشابور بزرگ
  • تالیف 53 مقاله علمی پژوهشی در حوزه ادبیات فارسی
  • راهنمایی و مشاوره دهها رساله کارشناسی ارشد و دکتری در دانشگاه تهران
Image
ماهنامه پژوهشی

صاحب امتیاز و مدیر مسئول ماهنامه علمی "سبک شناسی نظم و نثر فارسی" تنها نشریه خصوصی دارای امتیاز ارزشمند علمی پژوهشی از وزارت علوم و پر استناد ترین نشریه در این حوزه

مهمترین کتابهای چاپ شده

برای خرید کتابها میتوانید با شماره 02122065569 تماس گرفته و سفارش خود را اعلام نمایید.

برنامه درسی کارآفرینی در آموزش عالی

برنامه درسی کارآفرینی در آموزش عالی

قیمت: 200 هزارتومان

دانشنامه نیشابور بزرگ

دانشنامه نیشابور بزرگ

قیمت: 4 میلیون تومان

شامل هشت جلد کتاب
نویسنده دکتر امید مجد استاد دانشگاه تهران

قرآن رحلی جدید

قرآن رحلی جدید

سایز: 35 در 25 با خط درشت قیمت: 900 هزار تومان

دارای جلد سخت سلفنی و چاپ دورنگ متن

قرآن نفیس

قرآن نفیس

قیمت: دو میلیون تومان

بهمراه صندوق در دار

قرآن رحلی

قرآن رحلی

سایز: رحلی 40 در 30 سانتی متر تعداد صفحات: 622 قیمت: 700 هزار تومان

به صورت ترجمه در پایین

قرآن وزیری ترجمه مقابل

قرآن وزیری ترجمه مقابل

سایز: وزیری تعداد صفحات: 1232 قیمت: 700 هزار تومان

قرآن وزیری ترجمه پایین

قرآن وزیری ترجمه پایین

سایز: وزیری تعداد صفحات: 640 قیمت: با قاب 450 هزار تومان<br>بدون قاب 400 هزار تومان

قرآن جیبی تک جلدی

قرآن جیبی تک جلدی

سایز: جیبی 17 در 11 سانتی متر قیمت: 400 هزار تومان

قرآن جیبی سه جلدی

قرآن جیبی سه جلدی

سایز: جیبی 17 در 11 سانتی متر قیمت: 800 هزار تومان

ج1: از سوره حمد تا آخر توبه ج2: سوره یونس تا آخر لقمان ج3: سوره سجده تا آخر قرآن.

نهج البلاغه

نهج البلاغه

سایز: وزیری تعداد صفحات: 642 قیمت: 600 هزار تومان

نیایشنامه

نیایشنامه

سایز: وزیری تعداد صفحات: 420 قیمت: 400 هزار تومان

منتخب مفاتیح با ترجمه منظوم ، شامل تمام دعاها و زیارتنامه‌های معتبری که شیعیان میخوانند

صحیفه سجادیه

صحیفه سجادیه

سایز: وزیری تعداد صفحات: 400 قیمت: 400 هزار تومان

قرآن کریم به روایت تصویر

قرآن کریم به روایت تصویر

قیمت: 190 هزار تومان

نویسنده و نقاش هادی ابراهیم زاده

مجموعه غزل یادگار بهار

مجموعه غزل یادگار بهار

سایز: وزیری تعداد صفحات: 220 قیمت: 300 هزار تومان

شامل 212 غزل

حقوق شهروندی در مدیریت شهری

حقوق شهروندی در مدیریت شهری

سایز: وزیری تعداد صفحات: 120 قیمت: یکصد و پنجاه هزار تومان

منظومه عاشورا

منظومه عاشورا

سایز: وزیری تعداد صفحات: 143 قیمت: 200 هزار تومان

مجموعه غزل همراه باران

مجموعه غزل همراه باران

سایز: وزیری تعداد صفحات: 94 قیمت: 200 هزار تومان

شامل 150 غزل

دستو زبان فارسی با رویکرد آموزشی

دستو زبان فارسی با رویکرد آموزشی

تعداد صفحات: 189 قیمت: 200هزار تومان

دستور زبان فارسی برای دانشگاه فرهنگیان

دستور زبان فارسی برای دانشگاه فرهنگیان

تعداد صفحات: 209 قیمت: 200هزار تومان

نویسنده: دکتر امید مجد

خط فارسي و نقد آن

خط فارسي و نقد آن

تعداد صفحات: 72 قیمت: 100هزار تومان

فارسی عمومی برای تدریس در دانشگاهها

فارسی عمومی برای تدریس در دانشگاهها

تعداد صفحات: 212 قیمت: 100 هزار تومان

شادیاخ و نیشابور در عرصه تاریخ و باستان شناسی

شادیاخ و نیشابور در عرصه تاریخ و باستان شناسی

تعداد صفحات: 826 قیمت: 800هزار تومان

ناشر: نشر امید مجد با همکاری پژوهشگاه میراث فرهنگی

ارزیابی و بهسازی کتاب آموزش زبان فارسی در چین

ارزیابی و بهسازی کتاب آموزش زبان فارسی در چین

نویسنده: امید مجد (دانشیار دانشگاه تهران)

تحلیل و مقایسه شیوه های آموزش زبان فارسی در ترکیه

تحلیل و مقایسه شیوه های آموزش زبان فارسی در ترکیه

نام کامل: تحلیل و مقایسه شیوه های آموزش زبان فارسی در ترکیه و ایران و تلاش برای بهسازی آن
نویسنده: امید مجد

دعبل خزایی

دعبل خزایی

سایز: وزیری قیمت: تمام شده است

با ترجمه منظوم

فرهنگ توصیفی مقالات عطار شناسی همراه با نقد و تحلیل آنها

فرهنگ توصیفی مقالات عطار شناسی همراه با نقد و تحلیل آنها

سایز: وزیری تعداد صفحات: 422 قیمت: 300 هزار تومان

نویسندگان: دکتر امید مجد "دانشیار دانشگاه تهران"
دکتر احترام رضائی "استادیار دانشگاه پیام نور"

تحلیل تطبیقی کتابهای دستور زبان فارسی دانشگاهی در مبحث <کلمه>

تحلیل تطبیقی کتابهای دستور زبان فارسی دانشگاهی در مبحث <کلمه>

سایز: وزیری تعداد صفحات: 422 قیمت: 300 هزار تومان

نویسندگاه: دکتر امید مجد
دکتر سامر الاحمد

منظومه مجمع البحرین

منظومه مجمع البحرین

تعداد صفحات: 591 قیمت: 300 هزار تومان

از شاعران گمنام با تخلص اسیری (سروده شده در سال 913 ه.ق)
تصحیح و تعلیقات و مقدمه: دکتر سیده فرحناز امامی شهرضائی

تبیین انواع ادبی در ادبیات مکتبخانه ای ایران

تبیین انواع ادبی در ادبیات مکتبخانه ای ایران

قیمت: 180 هزار تومان

نویسنده دکتر صائمه خراسانی

شرح حال رجال کتاب 'تاریخ نیشابور'

شرح حال رجال کتاب 'تاریخ نیشابور'

قیمت: 200 هزار تومان

شرح و تکمیل نام های رجال کتاب تاریخ نیشابور اثر حاکم نیشابوری درگذشته 405 هجری
نویسندگان: دکتر امید مجد، دکتر فاطمه زمانی، دکتر عاطفه احمدی

بیست و پنج گفتار تازه درباره عطار

بیست و پنج گفتار تازه درباره عطار

تعداد صفحات: 623 قیمت: 300 هزار تومان

نویسندگان: دکتر امید مجد و همکاران

نگاهی به صد سال تجربه: کتابخانه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران به روایت تصویر

نگاهی به صد سال تجربه: کتابخانه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران به روایت تصویر

تعداد صفحات: 476 قیمت: یک میلیون و دویست هزار تومان

اظهار نظر خوانندگان

قبلی بعدی

اظهارنظر مرجع معظم تقلید حضرت آیت الله العظمی لطف الله صافی گلپایگانی

حقیر به سهم خود از زحمات ارزنده و تلاش پربار و خدمت بزرگی که ادیب فرزانه و دانشمند موفق جناب آقای امید مجد دامت تاییداته در ترجه قرآن مجید متحمل شده اند و با این سبک شیوا و اشعار غرا این اثر نفیس را از خود به یادگار گذاشته اند تبریک و تهنیت عرض میکنم ...

اظهارنظر مرجع معظم تقلید حضرت آیت الله العظمی حسین نوری همدانی

پیامبر اکرم فرمودند ان من السعر لحکمه یعنی یک نوع از اشعار نقش حکمت را دارند و دارای ارزش متعالی میباشند و راه زندگی انسانها را با نور خود روشن میگردانند ... اشعار برادر عزیز و دانشمندم جناب اقای امید مجد از این نوع است ...

اظهارنظر حجت الاسلام والمسلمین سید محمد خاتمی

اثر ماندگار جناب آقای امید مجد ستودنی است . ضمن وفاداری بمضمون کلام خدا کوشیده اند مطلب را بصورت منظوم به فارسی برگردانندکه کاری است بس دشوار و با عنایت پروردگار از عهده این کار سخت برآمده اند و فرصت مغتنمی را فراهم آورده اند برای پارسی زبانان تا بدرک و فهم اسانتر کلام خدا نایل آیند.....

اظهار نظرمترجم شهیر قرآن استاد فرزانه استاد ابوالفضل بهرام پور

... ایشان ترجمه قرآن را که کار آسانی نیست به صورت شعر بیان کرده که روان و قابل فهم است و استقبال خوبی از آن شده ...

اظهار نظر مرجع معظم تقلید حضرت آیت الله العظمی حسین مظاهری

تلاش ارجمند و سعی مشکور شما در ترجمه زبان وحی به شعر که دارای لطافت و ویژگی خواص خود میباشد در مسیر نیل به حقایق قرآن است ...

اظهار نظر مرجع معظم تقلید حضرت آیت الله العظمی موسوی اردبیلی

جناب امید مجد دامن همت به کمر زده و تامل و تحقیق را با ذوق و هنر درآمیخته و همه را در خدمت قرآن نهاده است... ترجمه قرآن فضل خداوند بر او و موهبتی برای فارسی زبانان و ارمغانی گرانقدر از گنجینه فرهنگ و هنر قرآنی است.....

اظهار نظر مرجع معظم تقلید حضرت آیت الله العظمی یوسف صانعی

ترجمه منظوم حضرتعالی تا مقداری که بنده ملاحظه نمودم توانسته است به نکات تفسیری که در روشن شدن معانی ظاهری کلمات دخیل بوده اشارت کند و بر اهل فضل و تحقیق روشن است که ترجمه متنی به زبان شعر با توجه به حساسیت متن توفیقی است که یقذفه الله فی قلب من یشاء.....

اظهار نظرمترجم شهیر قرآن استاد فرزانه مرحوم جناب آقای محمد مهدی فولادوند

... هیچ تناقضی بین اشعار و ترجمه آیات قرآن وجود ندارد ...

اظهار نظرمترجم شهیر قرآن استاد فرزانه جناب آقای بهاءالدین خرمشاهی

یکی از شیوا ترین ترجمه های قرآن پس از پیروزی انقلاب ترجمه منظوم و مفهوم آقای امید مجد است. بنده به عنوان یک آشنا به ادب فارسی و ترجمه قرآن و مسائل قرآن پژوهی ترجمه ایشان را میپسندم ...

اظهار نظرمترجم شهیر قرآن استاد فرزانه شادروان دکتر طاهره صفار زاده

ترجمه آقای امید مجد از توفیق صحت و سلامت و عدم تناقض با آیات قرآن بهره مند است ...

اظهار نظرمترجم شهیر قرآن استاد فرزانه : حسین استادولی

... مزایای کار شما فراوان و زحمات شما ارزنده و ستودنی است : اول طبع روان و سرایش استوار شما است ... دوم همت بلند و پشتکار شگرف شما است ... سوم استقبال شایان از آثار شماست ...

سفارش چاپ کتابهای خود را به ما بسپارید.

نویسندگان ، شاعران و پژوهشگران گرامی به ویژه اعضا محترم هئیت علمی دانشگاهها برای چاپ سریع و ارزان خود با ما مشورت کنید
حتی تیراژ پایین

هزینه پایین چاپ دیجیتال و ریسو گراف و افست سیاه و سفید یا رنگی

حداکثر زمان چاپ یک ماه

چاپ کتابهای اعضا هئیت علمی در تیراژ محدود

با ما از طریق ایمیل info@omidmajd.com و تلفکس 02122065569 در تماس باشید.

کوتاهدرسهایی درباره خط و زبان و ادبیات فارسی

مشاهده تمام کوتاهدرسها

دربارهٔ آتشپرستی زرتشتیان ایرانی:
گویا این روزها رییس جمهور یکی از کشورهای همسایه ایران مانع برگزاری نوروز شده و آن را سنت زرتشتیان خدانشناس و آتش‌پرست خوانده! هرچند این اظهار نظر فراتر از یک بی اطلاعی تاریخی است ولی بی مناسبت نیست توضیحی دربارهٔ آتشپرست بودن داده شود.
برخی به اشتباه آتشپرست را به معنای ستایشگر آتش دانسته و زرتشتیان را در ردیف بتپرست آورده اند! حال اینکه پرستیدن در فارسی باستان به معنای مراقبت کردن بوده و لغت پرستار هنوز از این ریشه در زبان باقی مانده بنابراین آتش پرست یعنی نگهبان آتش. علت این نگهبانی هم کاملا روشن است چون آتش ارزش بسیار زیادی در زندگی داشته و بشر بدان محتاج بوده.
در شاهنامه نیز میخوانیم: پس از اینکه هوشنگ پادشاه پیشدادی آتش را کشف کرد به خداوند سجده برد و گفت این آتش یک فروغ ایزدی است و باید آن را مراقبت کرد. صراحتا توحید و خداباوری در ابیات مشهود است.
جهاندار پیش جهان آفرین*
نیایش همی کرد و خواند آفرین
بگفتا فروغیست این ایزدی
پرستید باید اگر بخردی**
--------------------------------
* جهاندار یعنی پادشاه، جهان آفرین یعنی خدا.
**یعنی اگر خرد داشته باشیم باید از این آتش نگهبانی و استفاده کنیم.

چهارشنبه سوری:
در تقویم ایران باستان تا پیش از تقویم خیامی ، ماههای سال سی روز بود و بنابراین میشد ۳۶۰ روز. تکلیف آن پنج روز و یک‌چهارم روز باقیمانده اینگونه بود که پنج روز را به آخر اسفند می افزودند و در واقع اسفند سی و پنج روزه میشد.( آن یک‌چهارم روز را هم رها میکردند لذا در مرور زمان نوروز بجای اول فروردین به عقب برمیگشت و مثلا به اسفند و بهمن می افتاد. این عیب با تعیین سال کبیسه در تقویم خیامی از بین رفت). ده روز آخر اسفند هنگام جشن فروردگان(frawardegan) یعنی جشن بازگشت ارواح مردگان بود و از بیست و ششم اسفند شروع میشد. در این شب، جشن سوری برگزار میشد و آن جشنی است که در آن آتش می‌افروختند و خانه و جامه را شبیه
جشن نوروز  پاکیزه میکردند. بنابراین نام اصلی این جشن،جشن سوری است نه چهارشنبه سوری! (آخرین شب این ده شب، هَمَسپَثمَئیریَه نام داشت که خود جشنی دیگر میگرفتند و با شب نوروز منطبق میشد. پس از تغییر تقویم به خیامی، شب همسپثمئیریه با ششم فروردین منطبق گردید که آن را هم جشن میگرفتند). علت اینکه چرا و از چه هنگامی ، زمان جشن سوری از بیست و ششم اسفند به چهارشنبه آخر سال افتاده هرگز معلوم نیست.دستکم تا سال ۳۵۰ بر اساس کتاب تاریخ بخارا نام این جشن همچنان سوری بوده. پژوهشگران حدسهایی برای چهارشنبه شدن  آن زده اند که هیچکدام چندان قابل اعتنا و اعتماد نیست مانند اینکه اولین سالی که زرتشت نوروز را جشن گرفت سال تحویل عصر سه شنبه بود یا سیاوش در چنین روزی از آتش گذشت یا قیام مختار ثقفی به خونخواهی امام حسین در چنان شبی بود یا مرگ متوکل عباسی یا نحسی ماه صفر و مانند آن، ولی در این میان قویترین حدس این است که چون در اسلام چهارشنبه روز نحسی است، جشن سوری را به شب چهارشنبه منتقل کرده اند تا این نحسی را کم کنند! نخستین گزارش چهارشنبه سوری مربوط به سدهٔ یازدهم یعنی دوران صفوی است پس قدمت «چهارشنبه» سوری دستکم به چهارصد سال میرسد. از جمله آداب این شب شال انداختن و فالگوش ایستادن و بختگشایی دختران و ملاقه زنی است که هر کدام آداب خود را دارد.
----------------------
پاورقی* بطور کلی اسفندماه در نگاه ایرانیان باستان ارجمند بوده و چندین جشن داشته از جمله روز پنجم اسفند که اسفندگان نام داشته و به نام« اسپند مینو» مادر-ایزد زمین نامگذاری شده بوده و به آیین امروزی روز زن بشمار میرفته.

معنای برخی نسبتهای خانوادگی:
پدر: نگهبان / مادر: صاحب پستان (شیر دهنده)/ زن: عامل ادامهٔ زندگی، عامل ادامهٔ نسل و حیات/ مرد: کسی که میمیرد ( تداوم نسل از او نیست)/ پسر یا پسpos: نگهبان دوم ( بعد از پدر که نگهبان نخست است)/ دختر: دوستداشتنی ( برخی گفته اند شیردوشنده ولی این معنا اعتباری ندارد)/ برادر: باربردار، جورکش/ خواهر: دوستداشتنی/ شوهر: صاحب نطفه.

معادل فارسی جراح و جراحی
برای یافتن برخی برابرهای فارسی نیازی به ساخت واژهٔ تازه نیست و با جستجو در متنهای کهن میتوان آنها را یافت. کتاب هدایت المتعلمین فی الطب که میتوان آن را به « درسنامهٔ دانشجویان پزشکی» ترجمه کرد کتابیست از سدهٔ چهارم هجری نوشته ابوبکر اخوینی که یک دورهٔ آموزش پزشکی است و واژه‌های فارسی زیادی دارد. یکی از آنها لغت برمانگری( به ضم ب) بجای جراحی است.
بر از ریشه بریدن آمده و ساختار برمان مانند ساختار سازمان و اسم معنی است، یعنی مجموعه ای که با بریدن سر و کار دارد . برمانگر اسم فاعل بمعنای جراح و برمانگری مصدر آن بمعنای جراحی است.

شب مئیذیائیریه/ شب یلدا/ شب چله:
شب یلدا با نام کهن مئیذیائیریه به معنای درازترین شب سال و شب زایش، قدمتی دستکم هفت هزار ساله دارد و به روزگاری برمیگردد که دین آریاییان، مهری/ میترایی بود.
اهورامزدا، مهر یا میترا را آفرید. مهر یعنی فروغ و روشنایی. خورشید فرزند مهر است ولی اندک اندک در زبان فارسی، مهر و خورشید یکی شدند. دی از ریشه دا و به معنای آفریدگار است.
  آریاییان از آنجا که سیم آذرماه شب زایش خورشید است این شب را گرامی میداشتند. نکته مهم اینکه در آیین مهری سال دو فصل داشت. زمستان یعنی هنگام سرما و تابستان یعنی هنگام گرما و آغاز سال نو مهری با زمستان یعنی یکم دی ماه برابر بود.( این روز را اورمزد یعنی روز اهورامزدا میخواندند).بنابراین شب چله شب شروع سال نو مهری نیز بشمار میرفت و روز یکم دی ماه نیز جشن سال نو با عنوان جشن خورروز( یعنی روز خورشید بعدها نامش شد خرم روز) گرفته میشد. خود واژه سال نیز با سرد و سرما از یک ریشه است و نشاندهنده شروع گاهشماری از فصل سرما یعنی زمستان است.( کمابیش دو هزار سال بعد و در زمان جمشید، سال نو به روز اول فروردین و نوروز جابجا شد).
آیین مهری دیرزمانی پس از پیدایش در ایران و در زمان فریدون پیشدادی به اروپا رفت و آنها نام مئیذیائیریه را به یلدا به معنای شب زایش دگرگون کردند. همین نام را مسیحیان نسطوری وارد ایران کرده و اندک اندک یلدا جانشین نام پیشین خود شد. نام چله نیز بدین روی بر آن نهاده شده که شب آغاز چله بزرگ است. چله بزرگ تا دهم بهمن به درازا میکشید و با جشن سده پایان می یافت.
از آداب باستانی شب یلدا روشن نگاه داشتن آتش تا بامداد،خوردن آجیل( لرک با ضم لام)، آراستن درخت سرو، خوردن هندوانه و انار و هوما( شراب) و گفت و شنود تا بامداد بوده است.سفره شب یلدا نیز میزد نام داشت( به سکون میم و فتحه ی و سکون بقیه حروف).
رابطه آیین مهری با مسیحیت و اروپا و کریسمس:
گفتیم آیین مهری کمابیش چهار هزار سال پیش به اروپا رفت. از سوی دیگر  براساس نوشته های انجیل متی در زمان پادشاهی اشکانیان، ایرانیان نخستین کسانی بودند که به منجی بودن ( سوشیانت بودن) مسیح باور داشتند و سه مغ زرتشتی او را در نوزادی یافتند و بزرگ داشتند. اکنون سه عروسک کنار بابانوئل یادگار آن سه مغ اشکانیند. در سده چهارم میلادی دین مسیحیت با جنگ و کشتار و خونریزی بر آیین مهری پیروز شد و آن را ریشه کن کرد اما نتوانست همه آیینها و آداب گذشته را از بین ببرد و نشانه های دین میترایی در مسیحیت باقی ماند. نشانه هایی چون: آغاز سال میلادی در دی ماه، همخوانی شب یلدا -شب زایش نور-  با تولد عیسی، ( یلدا ۲۱ دسامبر است که با اشتباه گاهشماری در سده چهارم میلادی به ۲۵دسامبر منتقل شد)، تعطیلی یکشنبه( روز خورشید)، وجود نان و آب و شراب در آیینهای دینی، درخت کاج بجای سرو  در جشن کریسمس، غسل تعمید، ناقوس کلیسا، باور به رستاخیز، قربانی و...
-------------------
نویسنده: امید مجد.

برای دبیران محترم آموزش و پرورش:
آموزگاران ارجمند هنگام تدریس میگویند از هسته هر گروه متوجه میشویم آن گروه چه نام دارد مثلا در گروه «کتاب دستور » چون هسته یعنی کتاب ، اسم است پس گروه اسمی است. این استدلال درست نیست و بجای آن باید گفته شود کتاب دستور گروه اسمی است چون میشود آن را با یک اسم جایگزین کرد. مثلا در جمله «کتاب دستور را خواندم» ، میشود کتاب دستور را با اسمی مانند «درس» جایگزین کرد.
برای توضیح بیشتر به گروه « به اندازه » بنگرید که از یک حرف اضافه و یک اسم تشکیل شده و میتواند گروه قیدی باشد: باندازه بخور. میتواند گروه وصفی باشد : غذای باندازه. میتواند گروه حرف اضافه باشد معادل مثل و مانند: من باندازه او درس میخوانم( من مثل تو درس میخوانم). پس گروه را از هسته اش نامگذاری نمیکنند از جایگاهش نامگذاری میکنند.

در برخی لغات چند عیب همزمان با هم دیده میشود. مثلا در مقابل notic for air man ابتدا ترجمه تحت اللفظی کرده( عیب اول) و به عبارت یادداشتهایی برای مرد هوا رسیده اند سپس در عیب دوم حذف بی‌دلیل کرده و یاد هوا را که لغتی بیمعناست ( عیب سوم) ساخته اند و سرانجام آن را مقلوب کرده و هوایاد را ساخته اند. هوایاد بجای دستور پرواز!
همینگونه است لغت پلیمر که از لغات ترجمه ناپذیر است ( کوتاهدرس۱۴۶) اینجا نیز تحت اللفظی ترجمه کرده و «بسی پاره» را ساخته اند سپس تراش داده و به بسپار رسیده اند. آنگاه مشتقاتش را نیز بر همین قیاس ساخته اند بسپارش بجای پلیمرسازی، کشپار بجای پلیمر کشسانی، یونپار بجای پلیمر یونی و....
قبلا به هواویز بجای ذرات معلق در هوا اشاره شد.
رایانه را از راینیدن پهلوی بمعنای محاسبه کردن و پرداختن گرفته و مطابق فارسی دری از آن بن مضارع رای ساخته و سپس انه را بدان افزوده و رایانه را بمعنای محاسبه گر و پردازشگر ساخته اند. مردمی هم که از لغت رایانه استفاده میکنند معمولا نمیدانند معنایش چیست و میپندارند از رای به معنای اندیشه آمده است.

یکی دیگر از اشتباهات واژه گزینهای سازمان کذا ، استفاده نادرست از عناصر دستوری است مثلا در مقابل vitrification به معنای شیشه ای شدن، ابتدا از ذهن خودشان مصدر شیشیدن را ساخته! و سپس از آن بن مضارع شیش و سپس اسم مصدر شیشش را ساخته اند! یعنی شیشش بجای شیشه ای شدن!
همینطور است جرقش بجای جرقه زدن!

چرا مردم از لغات ساخته شده در فرهنگستان زبان و ادب فارسی استقبال نمیکنند؟
زیرا سازندگان آن لغتها معیارهایی برای خود دارند که منجر به ساخت واژه های اشتباه، دیریاب و نامفهوم میشود. یکی از پیشگامان این تفکر استاد مرحوم زبانشناسی دانشگاه تهران دکتر ع.م. ح . بود که یکبار در حضور نویسنده این سطور، سه بار بر روی میز کوبید و به تصریح گفت لغت علمی باید نامفهوم باشد نامفهوم باشد نامفهوم باشد!
باری در چند کوتاهدرس به انواع معایب فرهنگستان اشاره میکنم نخستین آنها همین اصرار بر نامفهومی.( بیست سال پیش در کتاب خود با عنوان شیوه های لغتسازی و اصطلاحیابی در رشته های علمی، بطور مبسوط اینها را شرح داده ام).
در مقابل واژه آکرودرماتیت که نام یک بیماری است بجای ترجمه مفهوم التهاب پوستی، گذاشته اند «پوست آماس پایانکی»! که معلوم نیست این پایانکی به چه معناست! یا لغت خاش، بجای اکسیژن آلودگیبر که در کوتاهدرس پیشین بدان اشاره کردم. ریبوزوم را که اندام ساخت پروتئین در بدن است به رناتن ترجمه کرده اند که هیچ مفهومی را به ذهن شنونده متبادر نمیکند.
از لغت هواویز چه چیزی دستگیر خواننده میشود ؟ ظاهراً باید بتواند به خود بقبولاند که هواویز بجای «ذرات معلق در هوا» در ترجمه آئروزول آمده است!

سرواژه سازی
پیشترها گاهی در زبان بصورت محدود سرواژه سازی به کار میرفت مثلا مقابل نام پیامبر اکرم بجای صلی الله علیه و آله و سلم مینوشتند (ص). در سده اخیر در نیروهای مسلح بدلیل ماهیت شغلی خود که رمزگویی و خلاصه گویی و سرعت عمل را میطلبید نیز این سرواژه سازیها کاربرد داشت مانند نزاجا بجای نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران.
این شیوه امروزه متاسفانه خیلی رایج و منجر به ساخت لغات خلاصه نامفهوم شده. مثلا در مقابل وزارت علوم و تحقیقات و فناوری میگویند وزارت عتف. طبیعت زبان اینگونه تراشهای بی محابا نیست بلکه خود مردم سخن را بصورت مفهوم کوتاه میکنند مثلا میگویند وزارت علوم. بجای سازمان بنادر و کشتیرانی و حمل و نقل دریایی میگویند سازمان کشتیرانی و نیازی به لغت نامفهوم «سبکحند» نیست. فرهنگستان زبان و ادب فارسی نیز این شیوه را از اصول لغتسازی خود قرار داده و مثلا در مقابل
Chemical oxygen demand
که یک نوع «اکسیژن آلودگی بر» است، لغت «اکسیژن خاش» را ساخته که هیچ معنایی را به ذهن نمیرساند. توضیح اینکه ابتدا با ترجمه تحت اللفظی به عبارت «خواست اکسیژن شیمیایی» رسیده و سپس با سرواژه سازی، خاش را تراشیده و دهها میلیون تومان هم از حساب بیت المال برای این هنر خود دستمزد گرفته اند!

هرگاه ترجمه تحت اللفظی گرهگشا نباشد به یکی از دو روش زیر عمل میکنند:
نخست اینکه براساس عملکرد آن پدیده یا ابزار یا مفهوم، لغت میسازند مانند ترجمه کاتد و آند به قطب مثبت و قطب منفی.
ترجمه notice for air man به یادداشتهایی برای مرد پرواز ، بیمعناست و باید آن را به دستور پرواز یا دستورالعمل پرواز ترجمه کرد.
شیوه دوم اینکه آن لغت را بدون ترجمه،بعنوان یک لغت جدید در زبان میپذیرند و سپس مشتقاتش را با فارسی سازی ترجمه میکنند. مثلا پلیمر را میپذیریم سپس پلیمریزاسیون و الاستومر را به پلیمرسازی و پلیمر کشسانی ترجمه میکنیم.

یکی دیگر از روشهای نامگذاری ترجمه تحت اللفظی است که موارد کاربرد مشخص و محدودی دارد. این روش برای جایگزینی لغات جدید مناسب است مانند ترجمه heat exchangers به مبدلهای حرارتی. این شیوه برای لغات کهن کاربرد ندارد مثلا ترجمه آند و کاتد به راه بالا و راه پایین، بیمعناست. در اینگونه موارد چه باید کرد؟ پاسخ در کوتاهدرس بعدی.

در ادامه کوتاهدرس ۱۴۱ در چند پست آینده، دیگر روشهای نامگذاری را شرح میدهم. یکی دیگر از این روشها شکل آن یا شباهتش به چیزی دیگر است. مانند دمباریک که به خاطر نوک باریک خود، این نام را بر آن گذاشته اند. شنای قورباغه یعنی شنایی شبیه به شنای قورباغه، شنای پروانه، موتور خورجینی، آچار کلاغی، سگدست( قطعه ای در خودرو)،نمودار درختی و دیگر مثالها.

یک صورت اشتباه املایی در فضای مجازی:
در فضای مجازی اخیرا الف زائدی در املای کلمات مختوم به ای مانند راضی، باقی، مهربانی... دیده میشود. به این معنا که ضمیرهای متصل ، باید بی هیچ الفی به این کلمات بچسبند مانند: مهربانیشان، راضیتان، قاضیمان در جملاتی چون
بوی مهربانیشان را می‌شنوم/ انشالله راضیتان میکنم/ با قاضیمان درباره پرونده صحبت کردم. اینها را در فضای مجازی به اشتباه بدین صورت مینویسند: مهربانی اشان، راضی اتان، قاضی امان!

نقدی بر یک صورت املایی مصوبه فرهنگستان زبان و ادب فارسی:
در املای درست هرگاه یای نکره یا مصدری به کلمات مختوم به ey برسند به آن متصل میشوند. مانند تیزپی(tizpey) که میشود تیزپیی(tizpeyi)، مانند غزال تیزپیی بود کز کفم بگریخت. ماه دیی بود که به دنیا آمد یعنی دی ماهی بود که به دنیا آمد. در فرهنگستان بی‌جهت یک الف به این املا افزوده اند که هیچ توجیهی ندارد و اینها را به صورت «تیزپی ای» و «دی ای» مینویسند! این املای نادرست به مدارس نیز راه یافته.

برخی میگویند بالابر به جای آسانسور غلط است زیرا آسانسور فقط بالا نمیبرد بلکه پایین هم می آورد.
هرگاه شیئی یا کسی یا مفهومی قابلیت انجام دادن چند کار را داشته باشد، یکی از آنها را (که معمولا قدیمیترین یا مهمترین کار آن است) ملاک لغتسازی قرار میدهند. مثلا آشپز فقط آش نمیپزد و فرودگاه پروازگاه هم هست و آتشنشانی خدمات دیگری هم ارائه میدهد و انبردست فقط انبری در دست نیست بلکه بجای آچار و سیمچین و‌ چکش هم کاربری دارد. حوزه شغلی وزارت نفت،شامل گاز و پتروشیمی هم میشود ولی نامش وزارت نفت و گاز و پتروشیمی نیست.مهمترین کار آسانسور هم بالابردن است بنابراین عیبی ندارد که مفهوم پایین آوردن در آن گنجانده نشده.
این مطلب را بابت آن نوشتم که هر از گاهی کسانی اظهارنظرهایی اشتباه در حوزه زبان میکنند و شگفت آنکه بسرعت بین مردم پخش و از آن استقبال میشود! مانند همین سرزنش بر بالابر.
پاورقی: لغت آسانسیر معادل بهتری برای آسانسور است‌

معمولا در آزمونهای مدارس یا دانشگاه، ریشه مضارع مصدرهای شکفتن و نهفتن و خستن پرسیده میشود. ریشه مضارع شکفتن میشود شکمب( به کسر شین و ضم کاف) اما از این ریشه لغتی در زبان نیست. از ریشه باستانی این مصدر یعنی uz-kaufa، لغت شکوفه در زبان باقیست. ریشه نهفتن نهنب( به فتح نون و ه) است و لغت نهنبن به معنای سرپوش از این ریشه است. ریشه مضارع خستن مشخص نیست اما بعید نمیدانم «خس یا خر»باشد چون ریشه خس، ضمیمه ماده ساز ت گرفته و ریشه ماضی خست را ساخته و لغت خسته را از همین ریشه داریم. در مورد خر، نیز واژه خراش از این ریشه، از زبانهای باستانی به فارسی رسیده است. ریشه باستانی این فعل، خد xad بوده. در مورد ابدال «س» و «د» و «ر» به هم در «خد و خس و خر»، به تحقیقات بیشتری در زبانهای باستانی نیازست.

مدیران عامل درست است یا مدیرعاملان؟
هر دو صورت درست، اما استفاده از صورت دوم مناسبتر است.
توضیح اینکه عبارت مدیر عامل «با کسره زیر ر و فاصله بین مدیر و عامل» در ابتدا گروه اسمی و مضاف و مضاف الیه بوده و بنابراین جمع آن میشود مدیران عامل، اما رفته رفته بر اثر استفاده زیاد، کسره آن حذف شده و به صورت کلمه مرکب مدیرعامل( بدون فاصله بین مدیر و عامل ) درآمده و جمع آن میشود مدیرعاملان.

هیات درست است یا هیئت؟ جرات یا جرئت؟ مسؤول یا مسئول؟ رؤوف یا رئوف؟
هر دو صورت املایی درست است اما حالتهای نخست، املای صد در صد عربی این کلمات و صورتهای دوم( هیئت،جرئت،مسئول، رئوف) املای فارسی شده آنهایند. توضیح اینکه، نویسه ئ در خط فارسی در بسیاری موارد برای نشان دادن شش مصوت «فتحه، کسره، ضمه، آ، او،ئی» به کار میرود و تفاوتی هم ندارد واژه فارسی باشد یا عربی یا فرنگی. مانند: زئیر، زائو، پائیز،تئوری، رئال، رئیس،تزئین، دنائت،سئول، دئودورانت،نئاندرتال،کاکائو، هیئت، جرئت، مسئول،رئوف......

به مناسبت روز بزرگداشت حافظ
چند سال پیش در # کوتاهدرس ۳۰ نوشته بودم شعر حافظ چگونه دارای معانی و برداشتهای متفاوت و گاه متضاد است.اینک چند بیت دیگر:
رطل گرانم بده ای پیر خرابات
شادی شیخی که خانقاه ندارد
معمولا در معنای مصراع دوم میگویند به سلامتی و شادی شیخی که صاحب خانقاه نیست( در این معنی شیخ و مدرسه برتر از خانقاهند)؛اما صورت دوم معنا اینست که به شادی اینکه خانقاه الحمدلله شیخ ندارد( در این معنا خانقاه برتر از شیخ و مدرسه است) .معنای سوم هم اینست که به شادی شیخی که خانقاه از او محروم شده و فیضش فقط به مدرسه میرسد.
با توجه به فضای فکری حافظ معنای دوم را برمیگزینم.
- شراب بیغش و ساقی خوش دو دام رهند
که زیرکان جهان از کمندشان نرهند.
معنای اول اینکه شراب و ساقی دو دامند که زیرکان جهان خواه و ناخواه در آن گرفتار خواهند شد بدون آنکه بخواهند. معنای دوم عکس این است یعنی زیرکان جهان با میل خود ، خود را در این دو دام می اندازند.
- بسکه در خرقه آلوده زدم لاف صلاح
شرمسار از رخ ساقی و می رنگینم
از مردمان بخاطر توجهم به رخ ساقی و می رنگین  شرمسارم.
از رخ ساقی و می رنگین شرمسارم که چرا علیرغم تمایل به آنها، لاف صلاح میزنم.
- و این بیت بسیار معروف
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد
خطاپوش پیر است یا خدا؟

جمع بستن کلمات فارسی با ات عربی:
بصورت گسترده در کتابهای آیین نگارش نوشته اند جمع بستن کلمات فارسی با ات عربی غلطست مانند فرمایشات و پیشنهادات و بجای آنها باید گفت فرمایشها و پیشنهادها.
برای تحلیل درستی یا نادرستی این امر به چند نکته باید دقت کرد.نخست اینکه پسوندها در زبان به دو دسته پسوندهای بومی و قرضی تقسیم میشوند. بومی آنهایی هستند که ریشه فارسی دارند مانند گر در دادگر ، قرضی آنست که از زبانهای دیگر وارد زبان فارسی شده مانند چی در پستچی، یزه در ایرانیزه، ایسم در خمینیسم ‌و مانند آن. از این دیدگاه ات نیز میتواند پسوندی قرضی بشمار رود و در زبان استفاده شود.
دیگر اینکه در فارسی پسوند «جات» داریم که معنای مجموعه چیزهای همگن را میدهد مثلا سبزیجات بمعنای یک سبزی دو سبزی سه سبزی نیست بلکه بمعنای مجموعه ای از گیاهان است که خاصیت مشترکی دارند . ترشیجات یعنی مجموعه‌ای از خوراکیها که خاصیت مشترکی دارند (سرکه دارند و ترشند ) و در معنای جمع چند ترشی بکار نمیرود. این جات گاهی به ات تغییر شکل داده و ممکن است ما را به شک بیفکند که شاید ات عربیست مانند شمیرانات که در معنای چند شمیران نیست بلکه بمعنای مناطقی با خصوصیات مشترک است( مثلا بالای تهرانند) .
حتی در کلمات صد در صد عربی هم این تغییر معنایی رخ داده و گاهی ات در معنای مجموعه همگن بکار میرود چنانکه وقتی میگوییم صادرات ، مفهوم چند صادر به ذهنمان متبادر نمیشود بلکه مجموعه ای از چیزهایی به ذهن می آیند که خاصیت مشترکی دارند( به خارج فرستاده میشوند).
با توجه به چهار نکته گفته شده یعنی: پسوند قرضی ، جات فارسی ، تحول جات به ات در برخی واژه های فارسی و سرانجام دگردیسی معنای ات عربی در برخی لغات عربی دخیل در فارسی، میتوان نتیجه گرفت استفاده از ات در زبان فارسی روا باشد.

بتازگی میگویند سگ پاس میکند نه پارس.پارس نام ایرانیان است و منسوب کردن صدای سگ به آن، از سوی دشمنان تاریخی ایران و برای خوارکردن مردم سرزمین پارس بوده.
در متون کهن و نیز در فرهنگهای لغت، پاس کردن سگ درج شده اما باید دانست که پارس کردن هم درست است. پارس سگ از ریشه پاسراوا و از زبان اوستایی در همان معنای مراقبت و نگهبانی آمده و پارس در معنای مردم پارس از زبان فارسی باستان( دوره هخامنشیان) گرفته شده بنابراین دو واژه جداگانه از دو زبانند و بحث خوارداشت و تحقیر در میان نیست.

شادروان دکتر محمود حسابی در مقدمه کتابی با عنوان «فرهنگ حسابی» چاپ دانشگاه صنعتی امیرکبیر واحد تفرش زمستان ۱۳۷۲، مطالبی را درباره اهمیت زبان پارسی و مقایسه اش با زبان عربی در زمینه لغتسازی و خلق واژه های جدید نوشته اند که مطالبی درست،درخور و ارزشمند است. با این حال آن مرحوم در محاسباتی که در ادامه توضیح خواهم داد به این نتیجه رسیده اند که در زبان فارسی دستکم دویست و بیست و پنج میلیون واژه جدید غیر تکراری میتوان ساخت و این عددی سرسام آور است.( برای درک سرسام آور بودن این رقم،مقایسه کنید که کل تعداد لغتهای بزرگترین لغتنامه زبان فارسی یعنی لغتنامه دهخدا فقط سیصد و چهل هزار واژه است)! مردم عادی و حتی استادان ادبیات نیز از این سخن دکتر حسابی خوششان آمده و بی تحقیق و بررسیی آن را پذیرفته و سالهاست تکرارش میکنند.
اینجانب اگرچه بر این باورم که ساختمان زبان فارسی توانایی ساخت صدها هزار لغت را بی هیچ پایانی و محدودیتی دارد و از این حیث شایسته آفرین است ولی درصدد آنم که سخن دکتر حسابی را نقد و تحلیل کرده و اشتباهش را نشان دهم. ابتدا باید ببینیم دکتر حسابی چگونه به این رقم رسیده اند. ایشان نوشته اند زبان فارسی منشعب از هند و اروپایی ۲۵۰ پیشوند و ۶۰۰ پسوند و ۱۵۰۰ ریشه فعلی دارد که میتوان آنها را با هم ترکیب کرد و لغت جدید ساخت و حاصلضرب آنها میشود دویست و بیست و پنج میلیون. مثلا ریشه فعلی گفت را میتوانیم با پیشوند پیش و پسوند ار ترکیب کرده و لغت پیشگفتار را بسازیم. به همین قیاس، از ترکیب تمام ریشه ها و پسوندها و پیشوندها به عدد مذکور رسیده اند.
اینک بررسی و تحلیل : نخست اینکه تعداد افعال زبان فارسی هزار و پانصد نیست و حدود پانصد فعل است. تازه در شمارش این افعال ، افعال نامأنوس و مرده ای چون الفنجیدن را نیز برشمرده ایم.هر فعل هم دو ریشه ماضی و مضارع دارد میشود هزار ریشه.
دوم اینکه تعداد پیشوندهای زبان فارسی دویست و پنجاه نیست و حدودا سی پیشوند است. باز در این محاسبه حتی پیشوندهای غیر فعالی چون پا در پاداش و اف در افسوس و پی در پیمودن و ام در امشب را هم شمرده ایم.
سوم تعداد پسوندها نیز ششصد عدد نیست و حدودا یکصد و بیست پسوند است. باز هم در این محاسبه پسوندهای مرده ای چون ون در تافتون و اغ در چراغ و اس در خرناس را شمرده ایم.
اینک حاصلضرب ریشه ها در پسوندها و پیشوندها میشود:

30*1000*120=3,600,000
سه میلیون و ششصد صد هزار که با رقم دکتر حسابی بسیار فاصله دارد.
چهارم بطور کلی این شیوه محاسبه غلط است چون هر ریشه ای را نمیشود با هر پسوند و پیشوندی ترکیب کرد مثلا از خور میتوان خوراک ساخت ولی نمیتوان خوراغ یا افخوراک ساخت! پس با این شیوه هم کلی لغت حذف میشوند.
پنجم : تعداد بی پایانی از واژه ها بدون ریشه فعلیند و از ترکیب کلمات ساخته میشوند مانند خوشبخت و از این رو بی پایانند.
نتیجه گیری پایانی: ساخت واژه جدید در زبان فارسی پایانی ندارد ولی، هم شیوه محاسبه دکتر حسابی اشتباه است و هم رقم بدست آمده اش یعنی دویست و بیست و پنج میلیون.
اهمیت این نقد وقتی بیشتر آشکار میشود که افزون بر تکرار دائم این سخن در بین مردم و فضای مجازی، همان اطلاعات حسابی را به هوش مصنوعی هم داده اند و بعد به آن استناد میکنند و میگویند هوش مصنوعی چنین گفته!

چند سالیست در فضای مجازی مطلبی دست بدست میشود که بیمار یعنی بدون مار! و داستانی هم برایش ساخته اند که در زمان پورسینا در همدان طاعون آمده و هر کس مار داشته نجات می یافته( چون موشهای خانه اش را میخورده اند) و هر کس مار نداشته میمرده!
باور کردن چنین داستان بی پایه ای و نقلهای پیاپی آن موجب شگفتی است!
بیمار از ریشه باستانی آمایاوابارا ( یعنی دو هزار و سیصد سال قبل از قصه خیالی طاعون و پورسینا و همدان) و پهلوی ویمار( یعنی هزار و سیصد سال قبل از پورسینا ) هر دو بمعنای صاحب درد و رنج گرفته شده. بی در بیمار ارتباطی با پیشوند منفیساز «بی» فارسی دری، مثل بیکار و بیهوش ندارد.

یکی دیگر از ویژگیهای شاهکارهای ادبی سخن گفتن از مسائل جاودانه است:
تجربه نشان داده است كه آثاري كه از مسائل جاودان بشري سخن گفته‌اند در گذر زمان جاودانه‌ترند، موضوعاتي چون: مرگ، زندگي، خدا، عشق، وطن‌پرستي، انسانيت و...
در مقابلِ آن، آثاري كه از مسائل محدود بزمان و مكان يا مسائلي كه روحِ بشر را درگير خود نكرده است، سخن ميگويند، چندان در دل مردم راه نمي‎يابند. مثلاً اشعار فرخي سيستاني از لحاظ شعري بسيار محكم و زيباست اما چون اكثر موضوعات آن مربوط بمدح غزنويانست كه برای مردم دلنشين نيست، لذا رواج زيادي ندارد.
رباعيات خيام عليرغم حجم كم نفوذ فراونی در قلوب جامعه دارد و مهمترين علت آن اينست كه از مضامينی سخن ميگويد كه همواره روح و فكر بشر را بخود مشغول داشته است:
آنانكه محيط فضل و آداب شدند
در جمع كمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند برون
گفتند فسانه‌اي و در خواب شدند

و ابيات زير از مولوي:
از جمادي مُردم و نامي شدم
وز نما مردم به حیوان سر زدم
مُردم از حيوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حمله ديگر بميرم از بشر
وز ملائک بگذرانم بال و پر
وز مَلَك هم بايدم جستن ز جو
کل شیئ هالک الا وجهه
بار ديگر از ملك پرّان شوم
آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم کانا الیه راجعون

صداقت متن نیز بکی دیگر از عوامل تاثیرگذار بر متون زيبائي ادبیست که دو حالت دارد:
الف) شخصيت گوينده با آنچه گفته است متناسب باشد:
اگر خواننده احساس كند آنچه ميخواند در خودِ شاعر يا نويسنده متن وجود دارد با آن اثر بيشتر رابطه برقرار ميكند و شيفتگي پايدارتري مييابد. مثلاً تأثير خواندنِ اشعار عرفاني، از آثار عطار و مولوي بيشترست از تأثير خواندنِ آثار كساني كه دم از عرفان زده‌اند اما زندگي شخصی آنها، چيز ديگری را نشان ميدهد.
در شعر معاصر نيز تأثير سخنانِ بهار و فرخي يزدي – كه خود مبارزاني جان بر كف بوده‌اند – در بيان آزادی و وطن‌پرستی بيش از تأثير سخنان كسانيست كه عمری را در خارج از كشور گذرانده‌اند. و نشاني هم از مبارزه عملی در زندگيشان ديده نميشود ولي براي «آزادی وطن» شعر ميسرايند!
شعر زير ابياتي از قصيده‌ايست كه بهار در سال 1323 راجع به مجلس چهاردهم سروده است:
به بهارستان افتاد مرا دوش عبور
جنتی دیدم بی حور و سراپای قصور
حوريان كرده رخ از فترت ايام دژم
قصرها يافته از فرقت احباب فتور
زير هر گلبن او جمع، هزاران عقرب
دور هر نو گل او گرد هزاران زنبور
بلبلش نوحه گر از فرقت مردان شريف
قمریش مویه گر از مرگ وکیلان غیور
آيد آواز سليمان ولي از ملك عدم
میرسد بانگ مدرس ولي از عالم گور
فاخته كوكوگويان كه كجا رفت بهار
ورشان مویان مویان که کجا شد تيمور
جاي كيخسرو بگرفته، فلان گبر، به زر
جای مستوفی بنشسته فلان رند بزور
بددلي جاي دليري و طمع جاي گذشت
سفلگی جاي جوانمردي و غم جاي سرور
همه پستي و دنائت همه ناداني و جهل
همه تزوير و تقلب همه تقصير و قصور....
آه از اين مجلس و دولت كه تو گوئي از غيب
همه هستند به ويراني کشور مأمور ....
ب) شاعر يا نويسنده، اثر خود را از ته دل سروده باشد يعنی خود صاحب اثر، روحی همراه و مستغرق در آنچه سروده يا نوشته، داشته باشد وگرنه تصنعي بودن آن آشكار خواهد بود و چندان بر دل مخاطب نمي‌نشيند.
مثلاً غزل با مطلع زير را:
ياد باد آنكه سر كوي توأم منزل بود / ديده را روشني از خاك درت حاصل بود حافظ براي شاه شيخ ابواسحاق اينجو سروده و غزل ديگري را با مطلع:
قسم بحشمت و جاه و جلال شاه شجاع / كه نيست با كسم از بهر مال و جاه نزاع براي شاه شجاع. اما در غزل نخستين همراهی احساسِ شاعر با متن كاملاً هويداست. يعنی حافظ واقعاً از فِراق و مرگِ ممدوح خود متأثرست و عين همين تأثير بخواننده منتقل ميشود اما در غزل دوم بنظر ميرسد حافظ نه از روی ارادت قلبی كه بمصلحت شعري سروده است لذا تأثير آن بر ذهن خواننده از نخستين غزل كمترست هرچند شاعر آن، حافظ باشد.

استفاده پنهان از ظرائف ادبی
صرف كاربُرد صنايع ادبي در سخن، زيبائي آفرين نيست، بلكه گاهي حتي ممكنست بدليل ناشيگري، سخن را زشت يا كم‌معنا نيز بكند مانند:
تير و تبر ببر ببر مرد تيزگر / بر گو كه تير تيز كن تبر از تير تيزتر كه جناسِ خطي موجود در آن، حظِ روحی بخواننده نميدهد. ماهرانه‌ترين نوعِ كاربرد صنايع اينست كه اولاً مخل معنا نباشد ثانياً صنعت ادبي در نگاه اول بچشم نيايد. مثلاً در اين بيت فردوسي در وصف زيبائي تهمينه:
دو رُخ چون عقيق يمانی برنگ / دهان چون دل عاشقان گشته تنگ
هيچ ابهام معنائي وجود ندارد اما صنعت سختِ «ايهامِ استخدام»، با مهارتي ويژه در مصراع دوم بكار رفته است، بدون آنكه ذهن در نگاه اول متوجه آن شود. (دهان در تنگي به دل عاشقان تشبيه شده است حال آنكه تنگي براي دهان بمعناي كوچكي و براي دل بمعناي غصه است).
به تفاوت جناس در اين دو بيت دقت كنيد:
- بهرام كه گوي ميگرفتي همه عمر
ديدی كه چگونه گور بهرام گرفت
(منسوب به خيام)
- از در درآمدی و من از خود بدر شدم
گفتی كزين جهان به جهان دگر شدم
(سعدي)
جناس بين گور و گور در بيت اول كاملاً در نگاه نخست بچشم ميآيد و چه بسا ابتدا بايد آنرا شرح داد سپس بيت را معنی كرد اما در بيت دوم سه «در» در سه معناي مختلف آمده است ولی چشم بدون توجه بآنها، بيت را تعقيب ميكند.
حال ميگوئيم شاهكار آنست كه تا حد امكان مانند بيت دوم اين مثال، داراي صنايعِ ادبي پنهان باشد و به درک اولیه معنا لطمه‌ای نزند. در شعر زير از حافظ بي‌هيچ ابهام معنائی، پنج ايهام وجود دارد:
ز زهد خشك ملولم كجاست باده ناب / كه بوی باده مدامم دِماغ تر دارد
اگر صنايع ادبي طوري بكار روند كه معناي شعر را محتاج بتوضيح و تفسير كنند، از ارزشِ كار كاسته ميگردد، مثلاً در اين بيت نظامي:
ناف زمين نافه مشك از تو يافت / عالم تر دامن خشك از تو يافت
بايد توضيح داد كه منظور از نافِ زمين، كعبه است كه باعتقاد قدما، مركز جغرافيائي جهان بوده، نافه مشك حجرالاسودست كه وجه شبه آنها سياهي، كوچك بودن و معطر بودن آن دوست. پس معناي بيت اين ميشود كه (بيت خطاب به پيامبر اكرم (ص) است): حجرالاسود را تو در كعبه گذاشتي.
همانطور كه ميبينيم وجود صنايعِ ادبی، سخن را پيچيده كرده است.

ابيات زير از سعدي نيز مثالي ديگر از تصویرسازی با کلمات است:
شنيدم كه وقتي سحرگاه عيد
ز گرمابه آمد برون بايزيد
يكي طشت خاكسترش بيخبر
فرو ریختند از سرایی به سر
همي گفت ژوليده دستار و موي
کف دست شکرانه مامان به روی
كه اي نفس من در خور آتشم
بخاكستري روي دهم كشم؟
اولاً خاكستر را در سحرگاه عيد قربان يا عيد فطر كه بايزيد ميخواهد نماز عيد بخواند بر سرش ميريزند آنهم در حاليكه از حمام بيرون آمده (نه قبل از حمام رفتن، تا بتواند خود را بشويد) و بر روي سرش هم ريخته ميشود كه تمام بدن را آلوده كند. يك مشت دو مشت هم نيست، يك طشت است. آنچه بر سر او ريخته شده خاكسترست، ايكاش خاك يا زباله‌اي ديگر ميبود كه ساده‌تر پاك ميشد. بيخبر هم ريخته ميشود زيرا بايزيد مورد احترام بوده است و كسي تعمداً با او چنين نميكرده. دست خود را هم بر روي صورت ميكشد كه سياهتر شود.
ميبينيم كه مجموع كلمات در كنار هم تصويري زيبا ساخته‌اند.

تصوير سازي با كلمات:
آنست كه بدون استفاده از فنون بياني، كلمات طوري كنار هم چيده شوند كه حالتِ دلخواهِ شاعر را بخواننده منتقل نمايند.
اين تصويرسازي كه حد اعلاء آن در شاهنامه و سپس بوستان و داستانهای عطار وجود دارد بمراتب سخت‌تر از حالت قبليست.
در بیت منسوب به فردوسي آمده:
پي گفتگو مجلس آراستند
نشستند و گفتند و برخاستند
این بیت با پي‌آوري افعال در مصراع دوم، بخوبي حالت شتاب را بخواننده منتقل ميكنند. در ابيات زير، حالت ريشخند و رجزخوانيِ دو پهلوان نسبت بهم تا چه حد آشكارست:
كشاني بخنديد و خيره بماند
عنان را گران کرد و او را بخواند
بدو گفت خندان كه نام تو چيست
تن بی سرت را که خواهد گریست؟
تهمتهن چنين داد پاسخ كه نام
چه پرسی کزین پس نیابی تو کام
مرا مادرم نام مرگ تو كرد
زمانه مرا پتك ترك تو كرد

گاه این نوآوری در ترکیبسازی و استفاده از لغات است مانند لغات نقشباز و هرزه گرد که هر دو از برساخته های حافظند:
- بالابلند عشوه گر نقشباز من
کوتاه کرد قصه زهد دراز من
- تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکند
و سرانجام این نوآوری میتواند در نوع تصویرسازی باشد که خود بر دو دسته است:
الف) از طريق فنون بياني يعني با استفاده از تشبيه، استعاره، مجاز و كنايه.
ب) با استفاده از تناسب كلمات در كنار هم اينك شرحي مختصر بر هر كدام:
تصويرسازي از طريق فنون بياني، آنست كه بجای آنكه مطلبي را ساده بيان كنيم با استفاده از تشبيه، استعاره، مجاز يا كنايه، آن را در پرده‌ای از تصاوير، نشان دهيم. مثلاً اين بيت نظامي در وصف شيرين:
ز سنبُل كرد بر گل مشكبيزي
ز نرگس بر سمن سيمابريزي
به اين معناست كه «شيرين در حاليكه گيسوانش بر روي رخسارش ريخته بود ميگريست» یعنی تصویر مطلوب شاعر نه با زبان صریح که با استعاره ها بیان شده است.

گفته شد که یکی از عوامل تاثیرگذار در زیبایی متن ادبی انواع نوآوریهاست که خود به چند دسته تقسیم میشود(رک کوتاهدرس ۱۱۷). یکی از آنها مضمونسازی است.مضمونسازی همان کشف روابط پنهان بین اشیاء است. روابطی که مردم عادی از درک آن عاجزند ولی ذهن خلاق شاعر رابطه ای را بین آنها کشف میکند؛ مثلا همه دسته کوزه را میبینند ولی این میان خیام است که آن را دست یاری در گردن یار خود میبیند:
این کوزه چو من عاشق زاری بودست
در بند سر زلف نگاری بودست
این دسته که بر گردن او میبینی
دستی است که در گردن یاری بودست
حافظ ماه را بیسر و پا میبیند :
عارضش را به مثل ماه فلک نتوان خواند
نسبت دوست به هر بیسر و پا نتوان کرد
گاهی این نوآوری در کشف تشبیهات تازه و طرز تازه استفاده از فنون بلاغیست. تشبیه خیال زلف به طوبای در جهنم در شعر خاقانی تشبیهی بدیع است:
در سينه ما خيال زلفت
طوباست در آتش جهنم
يعني همچنانكه طوبي در جهنم يافت نميشود، حتي خيالِ زلفِ تو هم بزرگتر از آنست كه در ذهن ما راه يابد تا چه رسد باينكه فكرت در ياد ما بگنجد و هيهات از اينكه خودت در نزد ما باشي– تا اين حد دور از دسترسي –

آخرین روش از روشهای اقناع مخاطب استفاده از قرآن و حدیث و باورهای عمومی است. شگرد
استفاده از قرآن و حدیث نسبت به دیگر روشها از بسامد زیادی برخوردار است. در این شیوه، استفاده از آیات و احادیث ممکن است آشکار یا پنهان باشد:
* دو چیز محال عقل است: خوردن بی رزق مقسوم و مردن پیش از وقت معلوم» که اشاره به آیه دوم سوره انعام و اجل مسمی دارد: «هوالذی خلقکم من طین ثم قضی اجلا و اجل مسمی عنده»؛ نیز اشاره دارد به آیة 32سوره زخرف دربارة رزق مقسوم که: "نحن قسمنا بینهُم معیشتَهُم فی الحیوه الدُّنیا و رفعنا بعضهُم فوق بعض درجات"
استفاده از باورهای عمومی:
* در نکوهش بدرفتاری با پدر و مادر از نحوه تولد عقرب، که باوری عمومی است، مثال می آورد: «کژدم را ولادت معهود نیست، چنانکه دیگر حیوانات را، بل احشای مادر بخورند و راه صحرا گیرند. حکیمی بشنید و گفت: «دل من بر صدق این سخن گواهی میدهد. در کودکی با مادر چنان کرده اند، لاجرم در بزرگی چنین مقبلند و محبوب»
* بر همه عالم همی تابد سهیل
جایی انبان میکند جایی ادیم
سهیل ستاره ای است درخشان که در ایران در اواخر تابستان دیده میشود. قدما خوشرنگی برخی میوه ها مانند سیب و خوشبویی برخی ابزار مانند ادیم را از اثرتابش سهیل میدانستند.

دومین روش حسن تعلیل،استفاده از قالب حکایت روایی بسیار کوتاه است.
در این نوع از حسن تعلیل، ادعای مطرح شده با دلیلی که به صورت داستانکی بسیار موجز بیان شده اثبات میشود.
* «درویش ضعیف حال را در خشکسال مپرس چونی، الا به شرط اینکه مرهم ریشش بنهی و معلومی پیشش.
خری که بینی و باری به گل درافتاده
به دل بر او شفقت کن ولی مرو به سرش
کنون که رفتی و پرسیدیش که چون افتاد
میان ببند و چو مردان بگیر دمب خرش
در دو بیت شعر، خواننده میتواند صحنه در گل افتادن خر و حیرانی صاحب بار و مکالمه بیهوده رهگذری را که احوال صاحب بار و خرش را میپرسد، ولی کمکی نمیکند، در ذهن مجسم کند؛ گویی داستانی را مرور میکند.
مثالی دیگر:
حکایت بر مزاج مستمع گوی
اگر دانی که دارد با تو میلی
هر آن عاقل که با مجنون نشیند
نباید کردنش جز ذکر لیلی
بیت دوم حسن تعلیلی برای بیت اول است و داستانکی موجز را در ذهن خواننده تصویر میکند که مجنون در تنهایی نشسته و عاقلی در حال گفتگو با اوست و سخنی جز سخن لیلی میگوید و ....
نمونه دیگر:
چو حق معاینه دانی که می بباید داد
به لطف و عافیت آن به که زجر و دلتنگی
خراج اگر نگزارد کسی به طیبت نفس
به قهر از او بستانند و مزد سرهنگی
بیت دوم تصویر وصول مطالبات دولتی و اجرائیات و بداخلاقیهای ضابطان رابه ذهن متبادر میکند.

حسن تعلیل
سومین شگرد از شگردهای اقناع ذهن مخاطب، صنعت بدیعی حسن تعلیل است که میتواند به دو حالت به کار رود:
الف)حسن تعلیل با پدیده های طبیعت:
گر هنرمندی از اوباش جفایی بیند
تا دل خویش نیازارد و در هم نشود
سنگ بدگوهر اگر کاسه بشکست
قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود
بیت دوم حسن تعلیلی بر ادعای بیت اول است که مبنای آن پدیده طبیعی ارزشمندتر بودن طلا نسبت به سنگ است.
* در اثبات برتری فضائل اکتسابی بر اصل و نسب میفرماید: «خاکستر نسبی عالی دارد که آتش جوهری علوی است، ولیکن چون به نفس خود هنری ندارد با خاک برابرست و قیمت شکر نه از نی است که آن خود خاصیت وی است».
* در پرهیز از نرمخویی با درشتخویان، با حسن تعلیلی دیگر از پدیده های طبیعی سخن را در دل مخاطب مینشاند:
سخن به لطف و کرم با درشتخوی مگوی
که زنگ خورده نگردد به نرم سوهان پاک

استدلالهای بدیع:
در این روش، صاحب قلم استدلالی را از ذهن نقاد خود بیرون میکشد و آن را دستمایه اثبات ادعای خود قرار میدهد.
شکر خدای کن که موفق شدی به خیر
زانعام و فضل خود نه معطل گذاشتت
منت منه که خدمت سلطان همی کنی
منت شناس از او که به خدمت بداشتت
بیت دوم دلیلی است که هوش شاعر آن را انتزاع کرده و برای تثبیت بیت اول به کار برده است. توضیح بیشتر اینکه، کسی که به پادشاه خدمت میکند باید خوشحال باشد که شاه او را به دربار خود راه داده، نه اینکه بخواهد منتی بر سر پادشاه بگذارد. بر همین قیاس هم بنده ای که توفیق کار خیر پیدا میکند باید سپاسگزار باشد که خداوند چنین فرصتی را در اختیارش نهاده، نه اینکه بر سر پروردگار منت نهد که فلان کار خیر را برای رضای تو میکنم.

استدلال از طریق وقایع طبیعی:
در این روش، شاعر با استفاده از اتفاقات جهان طبیعت راهی بر اثبات سخن خود میگشاید و آن را به خواننده میقبولاند:
از آن کز تو ترسد بترس ای حکیم
وگر با چون او صد برآید به جنگ
از آن مار بر پای راعی زند
که ترسد سرش را بکوبد به سنگ
نبینی که چون گربه عاجز شود
درآرد به چنگال، چشم پلنگ
برای توجیه «لزوم ترسیدن از کسی که از انسان میترسد»، دو دلیل از وقایع طبیعی آورده است: یکی گزیده شدن چوپان توسط مار، چون مار از کشته شدن خود به دست چوپان میترسد و دیگری هجوم آوردن گربه ضعیف ولی ناچار به پلنگ قوی.
* هرچه زود برآید دیر نپاید.
مرغک از بیضه برون آید و روزی طلبد
وآدمیزاده ندارد خبر و عقل و تمیز
آنکه ناگاه کسی گشت به جایی نرسید
وین به تمکین و فضیلت بگذشت از همه چیز
آبگینه همه جا هست از آن قدرش نیست
لعل دشخوار به دست آید از آنست عزیز
سخن سعدی درباره آن است که هر چه زود انجام میشود، ماندگاری نخواهد داشت و این ادعای خود را با تأکید بر تفاوت بین جوجه ماکیان و بچه انسان اثبات میکند. این مثال میتواند جزء مصادره به مطلوب هم قرار گیرد؛ چرا که رشد سریع جوجه و چیزی نشدن او دلیل قاطعی بر «هر چه زود برآید دیر نپاید» نیست.

در کوتاهدرس ۱۱۷ نوشتیم که یکی از راههای اقناع مخاطب استفاده از استدلال منطقی است.استقلال منطقی به سه قسم تقسیم میشود: نخست مصادره به مطلوب، دوم استفاده از وقایع طبیعی، سوم استدلالهای بدیع که از ذهن خلاق شاعر یا نویسنده تراوش میکند.
مصادره به مطلوب:
آن است که صاحب اثر برای اثبات مطلب خود موضوعی را پیش میکشد که ارتباطی با آن ندارد، ولی با بهره گیری هنرمندانه از آن، طوری وانمود میکند که گویی سخن دوم اثبات سخن اول است؛ یا اینکه نویسنده موضوعی را اثبات شده میداند و تنها درصدد اثبات آن سخن از پیش تعیین شده برای مخاطب است.
*قضا دگر نشود گر هزار ناله و آه
به کفر یا به شکایت برآید از دهنی
فرشته ای که وکیل است بر خزاین باد
چه غم خورد که بمیرد چراغ پیرزنی
سخن اصلی بر سر آن است که دعا و نفرین تأثیری در مقدرات آدمی ندارد، ولی برای اثبات این موضوع، به یک پدیده فیزیکی که «خاموشی شمع در اثر وزش باد» است اشاره و بدین ترتیب مطلوب را مصادره و مخاطب را اقناع کرده است.
* زمین را از آسمان نثارست و آسمان را از زمین غبار، کل اناء یترشح بما فیه.
گرت خوی من آمد ناسزاوار
تو خوی نیک خویش از دست مگذار
هدف سعدی آن است که بگوید در مقابل بدی دیگران هم نیکی کن و از ویژگی برخاستنِ غبار از زمین به آسمان مثال می آورد؛ بدین معنا که زمین را در موقعیتی کاملاً منفی، که کاری جز غبار پراکنی ندارد، قرار داده و آسمان را در وضعیتی کاملاً مثبت که باران خودش را رایگان به زمین میبخشد تصویر کرده است. حال آنکه، در عالم طبیعی و واقعی، زمین گاهی غبارافشانی میکند اما پیوسته در حرکتی مثبت، آبهای خود را از طریق تبخیر به آسمان میدهد و بارانی که از آسمان فرو میریزد، در واقع، نه بخششی رایگان از آسمان، که بازگرداندن آب خود زمین به اوست. با این حال، قلم شاعر ذهن "مستعد تغییر خواننده" را با همین مثال نادرست قانع میکند که به کسی که با تو بدی کرده نیکی کن.

ادامه انواع تمثیل
- استفاده از تمثیلهای خودساخته برگرفته از شئون فرهنگی – اجتماعی محیط زندگی:
* بی ارجی عالم در جمع جاهلان را به بی ارجی قرآن نزد کافران و شاهد نزد کوران تشبیه میکند:
عالم اندر میان جاهل را
مثلی گفته اند صدیقان
شاهدی در میان کوران است
مصحفی در سران زندیقان
* لزوم همراهی درشتی و نرمی را با تمثیل رگزن به مخاطب میقبولاند:
درشتی و نرمی به هم در به است
چو فاصد که جراح و مرهم نه است
* باد کردن احمق از شنیدن ستایش با تمثیل باد کردن لاشه همراه است: «احمق را ستایش خوش آید، چون لاشه که در کعبش دمی فربه نماید» . «تلمیذ بی ارادت عاشق بی زر است و رونده بی معرفت مرغ بی پر و عالم بی عمل درخت بی بر و زاهد بی علم خانه بی در».
* از تمثیل «ناشناخته بودن انسان زیر چادر» برای مجاب کردن مخاطب به اینکه هر خوشزبانی لزوماً درستکار نیست استفاده میکند: «نه هر که در مجادله چست، در معامله درست:
بس قامت خوش که زیر چادر باشد
چون باز کنی مادر مادر باشد
مثالها از باب هشتم گلستان سعدی

در کوتاهدرس ۱۱۷ مهمترین عوامل تاثیرگذار بر متون ادبی برشمرده شد که یکی از آنها "قدرت اقناعی داشتن" بود.گفتیم که این مولفه خود به چند زیرمجموعه قابل تقسیم است از جمله تمثیل .تمثیل نیز به دو شیوه کاربرد دارد یکی استفاده از وقایع تاریخی و دیگری تمثیلهای خودساخته.اینک شرحی بر تمثیل تاریخی:
در این شیوه، نویسنده یا شاعر با اشاره به آنچه قبلاً روی داده است، مطلب خود رابه اثبات میرساند. مثلاً برای اینکه نشان دهد «هنر» برتر از «گوهر» است، به دو مصداق کنعان و ابراهیم (ع) و پدرانشان اشاره میکند:
چون کنعان را طبیعت بی هنر بود
پیمبرزادگی قدرش نیفزود
هنر بنمای اگر داری نه گوهر
گل از خارست و ابراهیم از آذر
* برای باورمند کردن مخاطب به عدم تعجیل در دانستن
مطلبی و حکیمانه بودن صبر در پرسش، از ماجرای لقمان و داوود بهره میبرد:
چون لقمان دید کاندر دست داوود
همی آهن به معجز موم گردد
نپرسیدش چه میسازی که دانست
که بی پرسیدنش معلوم گردد
* نکوهش دروغگویی با تمثیل برادران یوسف همراه میشود: «دروغ گفتن به ضربت لازم ماند که اگر نیز جراحت درست شود نشان بماند، چون برادران یوسف که به دروغی موسوم شدند، نیز به راست گفتن ایشان اعتماد نماند».

سلسله مطالبی درباره مهمترين عوامل تاثیر گذار در متون ادبی طی چند کوتاهدرس پیاپی تلاش میشود مهمترين عوامل تاثیرگذار بر قوت یک متن ادبی بررسی شود.مهمترین این عوامل عبارتند از:
الف)زبان متن: که بابد زبانی محکم ولی ساده باشد.
ب)قدرت اقناعی داشتن: که خود به چند زیر مجموعه قابل تقسیم است مانند تمثیل و استدلال و حسن تعلیل و استفاده از باورهای فرهنگی
ج)نوآوری: که خود شامل نوآوری در مضمونسازی تازه، نوآوری در فنون بلاغی و نوآوری در زبان میشود.
د)استفاده پنهان و ظریف از فنون بلاغی.
ه) صداقت متن.
و) همراهی محتوای متن با زمانه.
هر یک از موارد گفته شده جداگانه توضیح داده خواهند شد.

نکته ای درباره تشدید در برخی کلمات:
کلماتی مانند هویّت،رعیّت، علیّ بن ابیطالب و مانند آنها تشدید ندارند. زیرا تشدید هنگامی است که یک حرف ساکن به یک حرف متحرک برسد مانند نجّار که ج اول ساکن و دومی متحرک است اما در کلمات پیشگفته دو مصوت به هم میرسند یعنی مصوت "ای" به یای مفتوح میرسد بنابراین جایی برای تشدید نیست.

پسوند "یت"
در برخی کتابهای آیین نگارش و درست و غلط نوشته شده استفاده از پسوند "یت" در لغاتی چون خوبیت نادرستند زیرا خوب لغت فارسی و "یت" برگرفته از زبان عربیست و ترکیب این دو اشتباهست.
یکی از تقسیم بندیهای پسوندها و پیشوندها، دسته بندی آنها به دو دسته بومی و اقتباسی است. بومی یعنی آنهایی که اصالتا فارسیند مانند "ش" در روش و "ار" در گفتار. قرضی یعنی آنهایی که از زبانهای دیگر قرض گرفته شده اند مانند "چی" که از زبان ترکی آمده و در پستچی و گاریچی بکار میرود، یا "ایزه" در ایرانیزه در جمله ای مانند:"برخی الگوهای روانشناسی غربی را باید ایرانیزه کرد". یت نیز یکی از همین دستورافزارهاست که شکل پسوند به خود گرفته و به قیاس کلماتی چون انسانیت و محرومیت، به کلمات فارسی پیوند خورده و لغاتی چون خوبیت را ساخته است.استفاده‌ از آن غلط نیست.

معنای کل در داستان طوطی و بقال در مثنوی:
در شروح مثنوی در توضیح بیت:
"دید پر روغن دکان و جامه چرب
بر سرش زد گشت طوطی کل ز ضرب"
نوشته شده طوطی بر اثر ضربه بقال کچل شد. این معنا را در کلاسهای درس هم تکرار میکنند و در کتابها و کارتونها نیز نقاشی طوطی کچل را میکشند. حال آنکه معنای کل در این داستان یعنی" لال "! در حقیقت طوطی بر اثر ضربه لال شده نه اینکه پرهای سرش ریخته باشد.در ادامه داستان هم بقال میگفته طوطی کل(لال) شد، وقتی هم به مرد کچلی گفته اند کل، طوطی در ذهن خود این کل را آن کل گرفته. به همین خاطر هم مولوی میفرماید :
از قیاسش خنده آمد خلق را
کو چو خود پنداشت صاحب دلق را.
در میان شروح کهن شرح کبیر انقروی مطلب را درست متوجه ‌شده و گفته طوطی کلیل اللسان شد. در میان پژوهشگران جدید علی محمدی طی مقاله ای با عنوان "نقد و نگاهی بر حکایت طوطی و بقال در مثنوی مولوی" سال 1384،واژه لال را مناسب دانسته است.
ما نیز جداگانه بر همین باوریم.

حتما متوجه شده اید که برخی افراد زیر سی و پنج سال، گاهی در املای خود به جای علامت کسره به اشتباه های غیر ملفوظ میگذارند. مثلا بجای "این کتاب مال منه" ، مینویسند: "این کتاب ماله منه!"
منشا پیدایش این اشتباه را باید در تدریس الفبا در کلاس اول دبستان در سی سال گذشته جستجو کرد. بدین معنا که هنگام تدریس کسره، به دانش آموزان میگویند دو نوع کسره داریم یکی خط کوچکی که زیر حروف می آید و دیگری ه. مانند دسته، پایه، خانه. خوب دانش آموز با این نوع آموزش، حرف ه را کسره میبیند و نمیتواند تشخیص دهد که "مال من" با "ماله من" چه فرقی دارد؟!
زمان شاه و نیز دهه اول پس از انقلاب، با آموزشی صحیحتر، سخنی از کسره به میان نمی آمد و علامت ه را در خانه و پایه، های غیر ملفوظ میخواندند . به همین دلیل هیچ نویسنده بالای سی و پنج سالی نیست که مرتکب چنین اشتباهی شود و بنویسد" کتاب ماله من است" !

املای این لغت به صورت واتساپ درست است. برخی با تصور اینکه چون این کلمه از دو بخش تشکیل شده آن را واتس آپ یا واتس اپ، مینویسند. تمام کلمات غیر فارسی در زبان، لغت بسیط محسوب میشوند و بنابراین املای آنها نیز بصورت واحد و سرهم نوشته میشود همانطور که فوتبال و تلفن و پیجر را فوت بال و تله فن و پیج ار نمینویسند.
همچنین چون تلفظ لغاتی که aدارند در فارسی بصورت آ تلفظ میشود نه فتحه، پس تلفظ فارسی شده این لغت نیز واتساپ است نه واتسپ، بنابراین از بین صورتهای املایی واتساپ، واتسپ، واتس آپ و واتس اپ که این روزها دیده می‌شود، صورت صحیح واتساپ است.

آیا وزارت علوم، تحقیقات و فناوری درست است یا فن آوری؟
املای صحیح فناوری به همین صورت نوشته شده درست است و مدتی است کسانی آن را فن آوری مینویسند. این اشتباه از آنجا رخ داده که پنداشته اند، این لغت متشکل از فن بعلاوه آور (مانند نوآور) است و لذا آن را جدا نوشته اند. در حالیکه ترکیب این لغت، فن بعلاوه الف بعلاوه ور است.
الف پسوندی کهن است که به انتهای اسم میچسبیده و به کمک پسوند ور، صفت فاعلی میساخته مانند تناور و دلاور. بنابراین فناور یعنی صاحب فن و فناوری هم مصدر آن است.
این پسوند الف بتنهایی نیز در لغات کهن دیده میشود و برخی بدان الف اشباع گفته اند مانند تنا و آهرمنا در بیت فردوسی :
سیامک بیامد برهنه تنا

اخیرا معنای دو بیت سعدی ابهاماتی را در ذهن هموطنان محترم ایجاد کرده که بدینوسیله در شرح آن میکوشم:
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرتد
چو عضوی بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
برخی به اشتباه یکدیگرند را "یک پیکرند" خوانده و بیت را چنین معنی کرده اند که وقتی یک عضو بدن درد گرفت بقیه اعضا نیز درد خواهند گرفت و بیقراری میکنند! حال اینکه چنین برداشتی از بیت بکلی نادرست است .مگر وقتی دست کسی درد گرفت چشم و گوش و قلب او هم درد میگیرند یا به تکاپو می افتند؟!
برای درک درست معنای بیت باید به مصراع دوم توجه کرد که: چون سرشت وجودی تمام انسانها یکی است پس همه آنها عضو یک مجموعه اند؛ عضو یک سازمانند ( یعنی بر خلاف تصور ابتدایی، اعضا بمعنای اندام بدن نیست بمعنای " بخشی از یک سازمان " است ).بدیهی است وقتی یک قسمت مجموعه ای لنگ شود همه آن مجموعه ملزمند در رفع آن بکوشند وگرنه خودشان هم از کار خواهند افتاد. "نماند قرار "هم در معنای بیقراری و بیتابی و درد و ناله نیست بمعنای " ناپایداری و تخریب " است.
معنای نهایی دو بیت : " چون انسانها از سرشتی واحدند پس همگی اعضای یک سازمان محسوب میشوند و بیماری و نقص هر عضو باعث ناپایداری همه سازمان میشود لذا باید در رفع آن بکوشند.

شناخت فشرده فردوسی و شاهنامه برای عموم مردم. نوشته شده در دو برگه بزرگ. برگ اول:
نکته یکم شناسنامه فردوسی:او متولد 330 هجری قمری و درگذشته 411 است.او را از طبقه دهقانان میدانند. دهقانان بزرگترین زمینداران زمان پادشاهی ساسانیان و از منابع مالی بزرگ دولت بودند. آنها همچنین پاسدار آداب و رسوم ایرانی و نگهبان آنها بشمار میرفتند. پس از اسلام وجه دوم این نامگذاری باقی ماند. بنابراین دهقان بودن فردوسی بمعنای "طرفدار ایران بودن و هوادار آداب ایرانی بودن اوست".
نکته دوم:شاهنامه کی سروده شد؟ سرودن شاهنامه در سال 370 و در زمان حکومت سامانیان که ایراندوست بودند، آغاز شد. اولین نسخه آن چهارده سال بعد یعنی 384 به پایان رسید. فردوسی شش سال را به پژوهش گذراند و پس از آن از سال 390 تا 400 شاهنامه را تکمیل کرد.
نکته سوم:محتویات شاهنامه چیست؟ در یک نگاه کلی محتویات شاهنامه را میتوان به دو بخش تقسیم کرد. بخش اول زندگی آریاییان قبل از مهاجرت بزرگ است که در شاهنامه در قالب کیومرث تا فریدون آورده شده و بخش دوم تاریخ زندگی ایرانیان پس از مهاجرت آریاییان است که میتوان گفت از منوچهر تا انتهای شاهنامه را شامل میشود . خود این بخش دوم نیز قابل تقسیم به دو بهره است. یکی تاریخ دور و مبهم ایران و دیگری تاریخ شناخته شده و در دسترس. قسمت اول در شاهنامه در خلال پادشاهی منوچهر تا دارا، و قسمت دوم از دارا تا پایان شاهنامه آمده است.
(توضیح اینکه دیگران شاهنامه را دارای سه قسمت اساطیری و پهلوانی و تاریخی میدانند) .
نکته چهارم :آیا در شاهنامه به ترکان اهانت شده و نیز ارتباط ترکان شاهنامه با ترکان امروز بویژه هموطنان آذربایجانی چیست؟ نبردهای شاهنامه به چند دسته کلی قابل قسمتند. نخست نبردهای اولیه پیش از مهاجرت، که با دیوان و سپس ضحاک بوده است. دوم نبرد با تورانیان، سوم نبرد با خاقان چین، چهارم نبرد با اسکندر، پنجم نبرد با رومیان و ششم نبرد با اعراب. بنابراین تنها قسمتی از شاهنامه نبرد با ترکان است. اکنون به چند گزاره بایست دقت کرد. مهمترینش اینکه پادشاه ترکان ابتدا تور و افراسیاب بوده اند اصالتا ایرانی‌ و فرزند و نوه فریدونند. در حقیقت در طول جنگهای طولانی ایران و توران، ایرانیان با ایرانیان می‌جنگند. فرزندان مثبت فریدون در قالب منوچهر و کیقباد و کیکاووس و کیخسرو با فرزندان منفی فریدون در لباس تور و افراسیاب. دوم اینکه آن ترکان، ترکان اصیل تاریخیند که در نقشه امروزه جهان در کشورهای قزاقستان،قرقیزستان، مغولستان، بخشی از ترکمنستان، بخشی از ازبکستان امروز واقعند و هیچ رابطه طولی و عرضی با جامعه ای که امروزه با نام ترک در خاک ایران و ترکیه زندگی می‌کنند ندارند.نکته دیگر اینکه در متن شاهنامه، فرقی بین تحسین یا سرزنش بزرگان ایران و توران نیست. نیکمزدان هر دو سو ستوده و بزهکاران سرزنش میشوند. لذا آنچه در این سالها علیه فردوسی گفته اند و برخی هموطنان را به او بدبین کرده اند جایگاه علمی و حقیقی ندارد.
نکته پنجم:آیا محتوای شاهنامه بویژه اوایل آن قصه است؟ خیر قصه نیست و گزارش تاریخی است. با این توضیح ضروری که بر اثر گذشت هزاران سال از رخ‌دادن آن وقایع حقیقت و افسانه در هم تنیده اند ولی اصل و اساس مطلب بر واقعیت بنیان نهاده شده. مثلا نبرد طهمورث با دیوان و حیوانات به نبرد ساکنان فلات ایران با هندیان برمیگردد. مار بدوش بودن ضحاک بدلیل قرار دادن دو مار بر دوش ضحاک بوده که نشانی از قدرت شاهی بشمار میرفته( سپسها شاهان باز را بر دوش خود مینشانده اند). منتهی این واقعه با قصه درآمیخته بصورت رویش مار از شانه ضحاک بیان شده است. برای بقیه قسمتها نیز توجیهات تاریخی وجود دارد که در کتاب‌های مرتبط آمده اند.
نکته ششم :آیا شاهنامه به دستور محمود غزنوی سروده شده؟ خیر. محمود متولد 361 هجری است و هنگام سرودن شاهنامه کودکی نه ساله بوده. پس این امر منتفی است.
نکته هفتم:آیا فردوسی در پایان کار، شاهنامه را به محمود تقدیم کرده؟ و اگر کرده آیا آزادگی او مخدوش نمیشود؟ چرا امروزه ایرانیان از شنیدن چنین ادعایی بر می آشوبند؟
پاسخ به این پرسش نیاز به تأمل بیشتری دارد و لازم است چند پیش زمینه را در نظر گرفت. نخست اینکه ما فکر می‌کنیم محمود یک ضد ایرانی بود که حکومت ایراندوست سامانیان را در خراسان شکست داد و به حکومت رسید و جنایت‌ها کرد. بدیهی است با چنین پیش فرضی هرگونه رابطه بین محمود و فردوسی موجب دلخوری میهن دوستان خواهد شد اما حقیقت حکومت محمود این نیست.
پدر محمود سبکتکین از امرای سپاه سامانی و مورد تکریم و عزت ایشان بود.
بزرگترین خدمت او به سامانیان، شکست دادن نسبی دشمنان سامانی در منطقه پاکستان امروز بود. به پاس این یاری ارزشمند شخص امیر سامانی در سال 387حکومت خراسان را به محمود پسر سبکتکین واگذارکرد.پایان برگ
اول، ادامه در برگ دوم:

بنا بر این محمود نه یک شورشی که یک فرمانده منصوب شده از پادشاه ایران بود(حالا اینکه بعد ها محمود چه کرد بحث جداگانه ای است ولی در ابتدای کار محبوب بنظر میرسید). نکته دوم اینکه چنانکه قبلا نوشته شد، قسمت نخست شاهنامه در سال 384 یعنی قبل از حکومت محمود به پایان رسیده و در بین ایرانیان دست بدست و خوانده میشد و همه از وجود آن مطلع بودند. بنابراین هیچ بعید نیست بلکه قطعی است که نسخه یا نسخی از آن هم در دربار محمود بوده باشد و این واقعیت مطابق سنت همیشگی فرهنگ ایرانی با افسانه هایی در هم آمیزد. مطلب مهم بعدی اینکه از سال 387 آغاز دولت محمود تا 401 یعنی یکسال پس از اتمام شاهنامه فردوسی، فردی فاضل و ایراندوست به نام ابوالفضل اسفراینی وزیر محمود بود. با وجود چنین وزیری نیز این امکان وجود دارد که فردوسی مورد ارج و قرب او بوده باشد و احیانا همین وزیر خواهان تقدیم نسخه ای به محمود شده باشد. جمع بندی این مطالب اینکه هر چند هیچ دلیل قاطعی نه در رابطه محمود با فردوسی وجود دارد نه بر عدم ارتباطشان، اما بفرض اگر هم رابطه ای بوده با توجه به تمام توضیحات بالا به هیچوجه ناراحت کننده نیست. بهترست ما با تصورات انقلابی و استکبار ستیزی امروزی خود، وقایع قرن چهارم هجری را بررسی نکنیم. نکته هشتم:آیا زبان مردم عربی شده بود و فردوسی زبان فارسی را زنده کرد؟ خیر زبان کسی عربی نشده بود. جمله صحیح اینست :فردوسی از مهمترین ارکان بالندگی و شکوفایی و گسترش و پاسداری زبان فارسی بود.
نکته نهم دین و مذهب فردوسی:برخی مدعی زرتشتی بودن اویند. تحقیقات دهه های اخیر پژوهشگران موید این امر نیست. برخی با توجه به ابیات آغازین شاهنامه او را شیعه میشمارند. بطور کلی میتوان گفت مسلمان بودن فردوسی مبرهن تر است ولی درباره مذهبش دلیل قاطعی بر اهل تسنن یا تشیع بودنش نداریم.
نکته دهم :آیا ابیاتی چون:( چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی، خداوند امر و خداوند نهی ) و ابیات پس از آن، از فردوسی است؟
شاهنامه شناسان عمده این ابیات را از فردوسی دانسته اند و دلیلشان ثبت ابیات در شاهنامه های موجود است. (توضیح اینکه قدیمی ترین شاهنامه موجود جهان، متعلق به دویست سال پس از درگذشت فردوسی است). من این دلیل را نمی پسندم و بر اساس قرائن سبک شناسي، ابیات را از فردوسی نمی‌دانم.
نکته یازدهم چرا شاهنامه مهم است؟ شاهنامه به سه دلیل فرهنگی و زبانی و ادبی جایگاهی ویژه برای ایرانیان (منظور ایران بزرگ تاریخی است) دارد که شرح کامل آن در چنین یادداشتی نمیگنجد ولی بصورت خیلی فشرده میتوان گفت از نظر فرهنگی شناسنامه ایرانیان و احیاگر فرهنگ و تاریخ ایرانی پس از پایمال شدنش توسط اعراب بشمار میرفت(بلکه میرود) از نظر زبانی چنانکه گفته شد از بزرگترین متون تاثیرگذار در قوام و بالندگی زبان فارسی است بگونه ای که برخی پژوهشگران نبودنش را فروریختن کاخ زبان شمرده اند. از نظر ادبی نیز افزون بر اینکه از بزرگترین شاهکارهای ادبی جهانست، مبنا و معیار سخنوران پس از خود بوده. فردوسی بنیانگزار بسیاری از صنایعی است که به فنون بلاغی مشهورند.شاعران فارسی زبان پس از او مستقیم و غیر مستقیم، کم یا زیاد، به میل یا به جبر، به ستایش یا به تقابل، از او تاثیر پذیرفته اند.
نویسنده امید مجد عضو هیات علمی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران

خط فارسی برگرفته از خط عربی نیست بلکه برعکس،اعراب این خط را از ایرانیان آموختند.
مصطلح است که به خط زمان صدر اسلام خط کوفی میگویند و خط فارسی امروزی را برخاسته از آن میدانند.کوفه شهری است که پس از اسلام و در زمان خلافت عمر بن خطاب بعنوان شهری نظامی ساخته شد و قاعدتا نمیتواند خاستگاه خطی در سرزمین حجاز آن هم قبل از اسلام باشد.منطقه فعلی کوفه و شهرهای اطراف آن از زیرمجموعه های حیره (آبادان) بوده و ور زمان ساسانیان به آن سورستان میگفتند.خط فعلی نیز ظاهرا از همین منطقه و قبل از پیدایش اسلام شروع شده و خود را به حجاز رسانده.در زمان جمع آوری قرآن توسط خلیفه سوم نیز از آنجا که کوفه اهمیتی و شهرتی داشته و مدتی نیز مقر حکومت بوده،خط را بدان منسوب کرده و کوفیش نام نهادند.
بعدها همین خط کوفی توسط دیگر ایرانیان ،تکمیل و بصورت فعلی درآمد.عربی دانستن ریشه خط فارسی تحت آموزه های دینی و نفوذ قرآن پدید آمده است.

"جمله معترضه" اصطلاحی غیر دقیق در کتابهای بلاغی و دستور.
در کتابهای بلاغت قدیم و جدید و برخی دستورهای قدیمی اصطلاحی به نام جمله معترضه تعریف شده است که تعبیری غیر دقیق است و در دستور فرشیدورد خوشبختانه حذف گردیده.
در تعریف جمله معترضه گفته اند:آنست که حذفش خللی به معنا وارد نمیکند‌ و در نوشتن نیز بین دو خط می آید؛آنگاه مثالهایی بقرار زیر آورده اند:
دی-که پایش شکسته باد-برفت
گل-که عمرش دراز باد -آمد
من مانده ام مهجور از او دلخسته و رنجور از او
گویی که نیشی-دور از او-در استخوانم میرود
نقد و تحلیل:
یک)چنانچه ملاحظه میشود برخی از معترضه ها اصلا جمله نیستند! مانند دور از او در بیت دوم.
دو) حذف برخی از معترضه ها دقیقا برعکس تعریفشان ، دستکن معنای بلاغی را مختل میکند .مثلا در بیت دوم ،"دور از او" کل بار بلاغی بیت را بر دوش میکشد و موجب ایهام در شعر میشود.
سه)مهمتر از همه اینکه جملات معترضه در یک دسته بندی دقیقتر و علمیتر ،زیر مجموعه ای از روابط بین گروهها و جمله واره های جملات مرکب همسانی و وابستگیند که قبلا در طول چندین کوتاهدرس بتفصیل درسشان داده ام.
مثلا در مثال بیت اول،"که پایش شکسته باد" جمله واره پیرو در حکم صفت برای جمله واره پایه(دی برفت) است و صورت باز نویسی آن چنین میشود:دی پاشکسته برفت.
در مثال دوم "دور از او" وابسته گروه اسمیی است‌ که هسته اش "نیشی"باشد.
در مثالهایی مانند: "برادر من -که فریدون است- کتاب مینویسد"؛ که فریدون است را جمله معترضه شمرده اند حال آنکه بدل است نه معترضه! بدل برادر من.
نتیجه اینکه استفاده از اصطلاح جمله معترضه درست نیست زیرا
یک: تناقض درونی دارد(گاه جمله نیست و گاهی حذفش به معنا خلل میزند).
دو: اصطلاح دقیقی نیست و داخل سازه های دقیقی چون گروه و جملات مرکب قرار دارد.

کاربردهای "میباشد":در برخی کتابهای آیین نگارش و در بسیاری از افاضات شفاهی استادان و دبیران ادبیات فارسی مکررا دیده و شنیده میشود که فعل "میباشد" را از ریشه نادرست شمرده و در ویرایشها آن را خط زده و تبدیل به "است" میکنند.فعل میباشد مضارع استمراری از مصدر بودن است و در معنای وجود داشتن و بودن بکار میرود بعبارت دیگر با "هست" معنای همسانی دارد.
قبلا در کوتاهدرس ۵۸ تفاوتهای است و هست را بتفصیل درس داده ام و علاقمندان را به آنجا ارجاع میدهم.
با این توضیحات جملاتی مانند : قوری روی کتری میباشد؛کاملا درست بوده و بمعنای قرار گرفتن و بودن بکار رفته.از سوی دیگر بدلیل در هم تنیده شدن معانی است و هست(رک به کوتاهدرس ۵۸) این امکان نیز مکررا وجود دارد که کاربردهای میباشد و است نیز در هم بتنند و در جملات اسنادی نیز فعل میباشد را خلاف قاعده ظاهری ببینیم.مثلا جمله هوا سرد است بصورت هوا سرد میباشد؛ از همین تداخلهاست. خلاصه اینکه استفاده از میباشد در جملات تام صحیح و در جملات اسنادی با تساهل قابل استفاده است.طرد آن توجیه خاصی ندارد

صوت کلمه ای است که نقش فعل یا جمله را بازی کند بی آنکه شکل آنها باشد و برای بیان عواطف بکار رود مانند سلام.
اصوات را میتوان معادل جمله ای دانست که حذفی در یکی از اجزاء آن رخ داده باشد و رابطه صوت با جزء محذوفش به یکی از حالتهای زیر است:
۱)صوت در حکم فاعل فعل محذوف است مانند آفرین؛یعنی آفرین بر تو باد.
۲)صوت جزء گروه فعلی یا فعل مرکبی است که قسمت فعلی آن افتاده باشد مانند "افسوس" یعنی افسوس میخورم.
۳)صوت قیدی است که فعلش همراه با اجزای دیگر جمله مربوط به آن حذف شده است مانند "هرگز" یعنی مثلا : هرگز نمی آیم.
صوت مکمل فعل ناقص است مانند "عالی"یعنی عالی است.
------
اگر به قسمت سوم دقت شود،صوت دقیقا شبیه قید جانشین جمله است! در این حالتها فقط طرز تلفظ کلمه،صوت بودن یا قید بودن را مشخص میکند.مثلا در دو جمله زیر:
-آیا می آیی؟
-بله
اگر تکیه بله روی لام باشد ، قید جانشین جمله است ولی اگر تکیه روی ب باشد(مانند پاسخ دانش آموزان به معلم) صوت محسوب میشود

یکصد و بیست روز پس از تشکیل این گروه، اینک یکصدمین کوتاهدرس تقدیم همراهان گرامی میشود. سخن امشب را به شگون عدد صد که نماد کثرت است به حضرت فردوسی که از بزرگترین گسترش دهندگان زبان فارسی بوده تقدیم میکنم. یکی از مهمترین دغدغه های ایراندوستان درباره فردوسی رابطه او با سلطان محمود غزنوی است و اینکه آیا بدستور او شاهنامه را نظم کرده و آیا در پایان به امید دریافت صله اثر گرانقدرش را به وی تقدیم داشته؟
پاسخ هر دو سوال خیر است.بقول ملک الشعرای بهار:
قصه شهنامه و محمود غزنی سربسر افسانه است
بی نسب مردم نجوید نام پور آبتین
فردوسی در سال ۳۷۰ هجری نظم شاهنامه را شروع کرد.محمود غزنوی در این زمان کودکی نه ساله و فاقد هر نوع حکومت و تاج و تختی بود لذا فرض اول بکلی منتفی است.
فردوسی شاهنامه را چهارده سال بعد یعنی در سال ۳۸۴ به پایان رساند (در اصطلاح امروزی ویراست نخست شاهنامه در ۳۸۴ عرضه شد)‌.محمود سال ۳۸۷ به امارت خراسان رسید بنابراین باز هم امکان تقدیم نسخه اول شاهنامه به محمود منتفی است.فردوسی در فاصله ۳۸۴ تا ۳۹۰ به مطالعه بیشتر و جمع آوری منابع بیشتر پرداخت و سپس ده سال دیگر آنها را شعر کرد یعنی تا سال ۴۰۰ که جمعا سی سال میشود و در پایان این سال ویراست دوم شاهنامه را به پایان رساند.در فاصله سالهای ۳۸۴ تا ۴۰۰ نسخه های زیادی از شاهنامه استنساخ و به گوشه کنار ایران برده میشد بنابراین جامعه ایرانی ،قبل از اتمام کامل شاهنامه با آن آشنا بودند و میخواندندش. از دیگر سو ،ابوالحسن اسفراینی وزیر سلطان محمود در آن سالها ،وزیری ایراندوست و فارسی دوست بود که زبان رسمی دیوانی دربار غزنویان را از عربی به فارسی برگرداند و در پایان مورد خشم شدید محمود قرار گرفته و به بدتر وجهی کشته شد.پس از او بار دیگر زبان عربی زبان دیوانی دربار محمود شد؛بنابراین ‌بعید نیست همین وزیر فارسی دوست، بدون نیاز به حضور فردوسی در غزنه معرف شاهنامه نزد محمود بوده و البته شکست هم خورده است.
ابیات معروف به هجو سلطان محمود نیز بر اساس علم سبک شناسی نمیتواند از فردوسی باشد که البته مجال طرحش در این مختصر نیست.

آشنایی با چند پسوند: پسوند "ویه" با تلفظ اویه(uye) پسوندی است که از زبان پهلوی در فارسی باقی مانده و چند کاربرد داشته: یا پسوند شباهت است مانند شیرویه،سیبویه، یا پسوند دارندگی است مانند برزویه یعنی کسی که بازو دارد،یا پسوند کوچکسازی است مانند کالویه(کال یعنی گودال بزرگ و کالویه یعنی گودال کوچک)، یا پسوند دوستی و محبت است مانند خالویه یعنی خالوی دوستداشتنی.
این پسوند در عربی "وِیه"تلفظ میشود.چنانکه سیبویه فارسی (sibuye) را سیبوِیه (sibeveyh) میخوانند. -پسوند --ون (un)، یا پسوند فاعلی است مانند گردون یعنی چیزی که میگردد یا پسوند مفعولی مانند تافتون یعنی چیزی که حرارت دیده تافته شده،یا پسوند مصدری است مانند آزمون،یا صفتساز بوده مانند "درون" از "در"،برون(از لغت باستانی باواریا)،برخی کاربردهای ناشناخته هم دارد مانند پیرامون و فریدون. ---َ نگ :پسوندی که از اسم صفت میسازد مانند مُلَنک (مُل یعنی شراب و ملنک یعنی مست.این لغت امروزه تبدیل شده به مَلَنگ)،گاهی برای تاکید به صفت میچسبیده مانند خوشنگ که امروزه تبدیل شده به قشنگ،جفنگ(بمعنی حرف بیهوده) از جافه.صفت مفعولی نیز میساخته مانند پشنگ بمعنی پاشیده شده از پاشیدن.اسم ابزار نیز میساخته مانند آونگ از آویزان.

پیش از این گفتیم حروف ربط به دو دسته کلی وابستگی و همپایگی تقسیم میشوند.حروف ربط همپایگی که کلمات و گروهها و جمله واره ها و جمله ها را به هم مربوط میکنند به هفت دسته تقسیم میشوند:
-افزایشی:و،هم،نیز،همچنین،مخصوصا،بعلاوه،حتی
او کار میکند بعلاوه درس هم میخواند/او با همه مهربانست حتی با غریبه ها
تضاد: ولی،اما،لیکن،باز،با این وجود،افسوس که
هرچه میخواهد انجام میدهم باز طلبکارست/خیلی کار میکنم با این وجود پس اندازی ندارم
تصحیح: بلکه،بالعکس،برعکس
او تهرانی نیست بلکه قمی است
نتیجه:تا،تااینکه،بنابراین،در نتیجه
تلاش کن تا پیروز شوی
توالی:آنگاه،بعد،سپس،ددیگر ،سدیگر
سدیگر که اسبش بجای آورم /سمنگان همه زیر پای آورم
تناوب:یا،یا اینکه،و الا،وگرنه،گاهی...‌گاهی
یا میخورد یا (یا اینکه)میخوابد
یکسانی: چه..چه،خواه...خواه،
من آنچه شرط بلاغست با تو میگویم/تو خواه از سخنم پند
گیر و خواه ملال

رایانه در معنای کامپیوتر چگونه ساخته شده است؟ سازندگان این لغت ابتدا کامپیوتر را ترجمه تحت اللفظی کرده و به لغت محاسبه گر/ شمارشگر، رسیده اند.سپس زبان فارسی دری زنده را رها کرده و با رفتن به سراغ زبان مرده پهلوی، مصدر راینیدن(بمعنای محاسبه کردن) را انتخاب کرده و دوباره با رجعت به قوانین زبان فارسی، از آن بن مضارع رای و سپس صفت رایان را ساخته اند!(شبیه خندان از خندیدن) در نهایت پسوند "ه" را بدان افزوده اند تا رایانه در معنای پردازشگر /محاسبه گر ساخته شود.در ساخت این لغت چند عیب دیده میشود:
-رها کردن زبان زنده و رفتن به سراغ زبان مرده
- درآمیختن نادرست قواعد فارسی دری به پهلوی
- گنگ بودن معنای نهایی آن‌.اکثر کاربران معنای رایانه را نمیدانند .برخی میپندارند از رای بمعنی اندیشه آمده است.
- پسوند ه در آخر یارانه، نمونه مشابهی در زبان ندارد.نه های ابزارساز است مانند ماله، نه های شبیه ساز مانند زبانه، نه های صفتساز مانند بهاره، نه های اسم ساز مانند پیچه و سبزه .
***
هرچند میتوان برخی لغات را به زور تبلیغ و تکرار اندک اندک در زبان جا انداخت چنانکه رایانه همین مسیر را دارد طی میکند ولی نهایتا اینگونه لغتسازی و رفتار با زبان به تضعیف آن خواهد انجامید.

مجهولسازی فعل: فعل مجهول در زبان فارسی یک ساختمان شناخته شده دارد که همان "صفت مفعولی بلند بعلاوه شد" باشد؛ مانند خورده شد.
باید دانست که سه ساختمان دیگر نیز برای مجهولسازی فعل وجود دارد:
-استفاده از صفت مفعولی کوتاه بعلاوه شد؛مانند یافت شد بجای یافته شد؛ پرداخت شد بجای پرداخته شد.
-فعل مجهول بی صفت مفعولی: در گروههای فعلی صفت مفعولی حذف میگردد مانند اخراج شد بجای اخراج کرده شد.چنانکه ملاحظه شد صفت مفعولی کرده حذف شده
-برخی از فعلهای مرکب و گروههای فعلی با قرار گرفتن و قرارداشتن و واقع شدن و پذیرفتن و مشابه آنها مجهول میشوند.مانند: فرهاد تحت درمان قرار گرفت؛از او امتحان بعمل آورده شد؛مورد تحسین قرار گرفت.

-پسوند "ینه" جنس را میرساند مانند سیمینه،زرینه،پشمینه.نوع غذا را نیز میرساند مانند خاگینه و آردینه.فرهنگستان این پسوند را به اشتباه بمعنای "مقدار و میزان یک چیز" بکار برده و لغت اسیدیته انگلیسی را که معنای "مقدار اسید موجود در محلول "میدهد به اسیدینه ترجمه کرده! حال آنکه اسیدینه یعنی از جنس اسید نه مقدار اسید!
- "از" و "ازه" پسوندهای غیر فعالی هستند که از فارسی باستان باقی مانده اند و یا صفت فاعلی میسازند مانند چغاز (بمعنی دشنامگو از مصدرچغیدن) یا اسم معنی و اسم مصدر میسازند مانند نماز (بمعنای خم شدن از مصدر نمیدن). ازه پسوند مرکب اسم مکان است مانند کازه یعنی جای کنده شده،و به طویله و زیرزمین و پناهگاه و کلبه صحرایی تعمیم معنا یافته‌.طبق معمول در فرهنگستان از این لغت و پسوند نیز اشتباه استفاده کرده و کازه را بجای کیس (case) کامپیوتر برگزیده و به اجبار دولتی وارد کتابهای درسی کرده اند!

کاربرد پسوند "ش": ش به بن مضارع برخی افعال میچسبد و اسم مصدر میسازد مانند روش از رفتن،پرش از پریدن.کاربرد قدیمی این پسوند بصورتهای " شن" و "شت" هم بوده مانند رَوِشن در معنای روش و گُوِشت از گفتن.
کاربرد این پسوند قیاسی نیست یعنی به هر بن مضارعی نمیچسبد چنانکه مثلا از دویدن دوش نداریم.
امروزه متاسفانه در فرهنگستان زبان و ادب فارسی نه تنها از شین مصدری در همه افعال استفاده میکنند بلکه آن را به اسمها و صفتها نیز می افزایند تا کلماتی چون "دیرش"تولید کنند!پیش از این نیز برخی لغتسازان دولتی با ساختن مصادر جعلی و خودساخته ، کاربردش را تعمیم ناشایستی داده بودند.مثلا در مقابل "تبلور" لغت شیشش را ساخته اند با این توجیه که ابتدا تبلور را شیشه ای شدن معنا کرده سپس شیشه ای شدن را به شیشیدن (مصدر جعلی) تغییر داده و از آن بن مضارع شیش ساخته و در انتها ش مصدرساز به آن چسبانده و لغت محیر العقول شیشش را در آورده اند!
گاهی این بیمبالاتی با عیب دیگری به نام کجذوقی نیز درآمیخته و علاوه بر لغت معیوب لغتی خلاف ذوق نیز ساخته شده. مانند لغت "جَرَقش" در ترجمه decrepitation.
این لغت در اصل بمعنای سر وصدای حاصل از ترکیدن است که به هنگام واکنشهای شیمیایی تولید میشود و بسادگی میشود آن را به "صدای ترکیدن" یا "بانگ انفجار" ترجمه کرد و معلوم نیست لغتسازان مذکور با چه فرمولی به جرقیدن و سپس جرقش رسیده اند!
چنانکه ملاحظه شد استفاده صحیح از کاربردهای پسوندها و پیشوندها بر کاربران واجب است وگرنه موجب وهن زبان خواهد شد.

برخی از پسوندها و پیشوندهای غیر فعالی که در لغات فارسی دیده میشوند و ممکن است دانستنشان برای خوانندگان تازگی داشته باشد بقرار زیرست:
آ: پیشوند نفی است مانند آسودن که عکس سودن است،آوردن که عمل معکوس بردن است،آکندن عکس کندن.
اَ:بمعنای نا ، انوشه یعنی نامیرا،امرداد
اد:اسم فاعل میساخته مانند نُماد بمعنی مظهر، نشانه ،سمبل
اغ:پسوند فاعلی و نیز اسم ابزار،مانند دماغ بمعنی ابزار دم
زدن،چراغ وسیله چریدن(چریدن یعنی سوختن،چربی نیز از همین ریشه است)کُلاغ یعنی حیوانی که عمل کولیدن(کندن زمین) را انجام میدهد.
اف:پیشوندی که معنای مصدری و فعلی میساخته مانند
افروختن از روخ(روشنایی)،افکندن
ام:در معنای این: امشب
او:پیشوند تاکید مانند اوباریدن یعنی بلعیدن چیزی
بل:بمعنای زیاد مانند بلهوس
پ:در معنی ب امروزی، پگاه یعنی بگاه بموقع
پا(پاد):هم معنای ضد میدهد مانند پادزهر و هم‌ معنای چیزی در مقابل چیزی مانند پاسخ یعنی کلامی در مقابل سخن.نیز بمعنای نگهبان مانند پادشاه یعنی شاهی که نگهبان میهن است
پد:در معنای با، پدرام یعنی با آرامش،پدرود یعنی با درود(امروزه مردم پدرود را در معنای خداحافظی و در مقابل درود بکار میبرند!)

یکی از انواع سازه های زبان فارسی کلمات مشتقند که با ضمایم(پسوندها و پیشوندها ) ساخته میشوند.این قسمت از صرف به دو کار می اید اول اینکه ما را با چگونگی ساخت یک لغت و ریشه آن آشنا میکند دوم اینکه به کار ساخت لغت جدید و نقد آن میخورد.بعنوان مثال میتوانیم متوجه شویم که کلمات کهنی مانند نماد،کلاغ،پدر،مادر،گیو و مانند آنها چه طرز ساخت و معنایی دارند(داشته اند) و نیز کلمات جدیدی چون یارانه، رایانه،پروندان و مانند آنها درست ساخته شده اند یا خیر؟ بدین منظور در قدم نخست باید کاربرد تمام پسوندها و پیشوندهای زبان فارسی را دانست که البته امکان تدریس کاملش در این کوتاهدرسها نیست ولی برخی را با کاربردشان بصورت مجزا معرفی میکنیم و سپس در حین بررسی کلمات معادل جدید، به برخی کاربردهای دیگر نیز اشاره میشود.
ضمائم به سه دسته قابل تقسیمند:
الف) زنده یا فعال .آنهایی هستند که در زبان امروز فعالند و به درد ساخت لغت جدید میخورند مانند پسوند "ور" در هنرور،پیشه ور،سخنور،گویشور
ب)نیمه زنده یا نیمه فعال.آنهایی هستند که امروزه کاربردی ندارند ولی حضورشان در کلمات کهن قابل تشخیص است.مانند "ام" در امشب و امروز،که معلوم میشود پیشوندی معادل "این" بوده ولی نمیتوان با آن لغت جدیدی ساخت و مثلا گفت امعصر!از دیگر ضمائم نیمه زنده میتوان به "ال" در چنگال اشاره کرد.
ج)مرده. آنهایی هستند که نه تنها کاربردی در زبان امروز ندارند بلکه حتی تشخیصشان در لغات کهن هم سخت است مانند: ه در هنر، اف در افروخته، پژ در پژواک.

۷- دگرگونی بر اثر غلط خوانی: گاهی بر اثر اشتباه خوانی کلمات فرنگی،تغییر تلفظ صورت میپذیرد مانند تبدیل فامی به فامیل ( famille) که تلفظ اصلی آن فامی است و ایرانیان فامیل خوانده اند.امروزه نیز دگمه ای روی تلفنها وجود دارد که رویش نوشته شده redial و تلفظ ریدایِل دارد ولی مردم به آن دگمه رِدیال میگویند!
۸- قرینه سازی نیز گاهی باعث تغییر تلفظ میشود مثلا چون نون نکته مضموم است ؛ جمعش را نیز به ضم نون تلفظ میکنیم و نُکات میگوییم حال آنکه در اصل، نِکات درست است.
۹- دگرسازی و مانند سازی: بعضی از ابدالها حاصل دگرسازی و مانندسازی است مانند عسکر و مشکل که در زبان فارسی عسگر و مشگل نیز تلفظ شده اند. مطالب مربوط به آواشناسی مقدماتی در همین جا پایان میپذیرد.

۴- سنگینی هجاها:گاهی ترکیب واجها و هجاها سخن را سنگین میکند.از آن جمله است توالی هجاهای کوتاه که دو هجای کوتاه متوالی تبدیل به یک هجای متوسط میشود.مانند جَولان از جَوَلان؛ دَوران از دَوَران؛حَرکت از حَرَکت.
گاهی نیز هجاهای کشیده تبدیل به دو هجا میشوند ؛ مانند لوستر (به سکون سین و ت) که تبدیل به لوستِر میشود.
۵- حذف واج در آخر هجای بلند و کشیده؛ مانند پارو از پاروب،زیرا از زیراک، پا از پای ۶- تخفیف برای آسانسازی تلفظ: گاهی واجی بی آنکه سنگین باشد حذف میشود مانند زمی از زمین، اولی از اولین.

پس از برشمردن انواع دگرگونیهای آوایی،اینک به دلایل نسبی این دگرگونیها خواهیم پرداخت بعبارت دیگر میخواهیم ببینیم ابدال و تخفیف و ترخیم و قلب و نحت و تصحیف چرا رخ میدهند؟
۱-حذف در نتیجه سنگینی واجها:گاهی حضور برخی واجها در کنار هم سبب سنگینی تلفظ و در نتیجه تخفیف(سبکسازی)میگردد.مانند بتر از بدتر،خاص از خاصّ،عام از عامّ و بلنتر از بلندتر.
۲- ال عربی نیز در فارسی سنگین است و به همین دلیل گاهی حذف میشود: مانند ابن مقفع بجای ابن المقفع و ذی حجه بجای ذی الحجه
۳- سنگینی واجها هنگام همنشینی:گاهی واج بتنهایی سنگین نیست ولی وقتی با واجهای واجهای دیگر همنشین گردد سنگین میشود مانند حذف "ت" پس از "س"، چنانکه دست را دس تلفظ میکنند.صامت "ی"نیز پیش از مصوت بلند "ای" بدل به همزه نرم میشود مانند تبدیل پایین به پائین.

تراش کلمه: تراش کلمه نوعی تخفیف همراه با ابدال است که حذف واجها در آن بیش از یکی دوتاست.تراش در زبان فارسی سابقه نداشته و در دهه های جدید،به تقلید از زبانهای فرنگی وارد زبان فارسی شده است و لغاتی چون پیراپزشکی و فشرگستر و رزمایش و پروندان از آن متولد شده!
-بدخوانی یا تصحیف: آنست که لغتی درست خوانده یا نوشته نشده و اندک اندک صورت نادرست آن در زبان رایج شده.مانند چشم غره بجای چشم غله، دشمنانگی بجای دشمنایگی،منجنیق بجای میخنیق ، مالیخولیا بجای مالنخولیا،ابهّت بجای ابّهت و مکّاری بجای مُکاری.

نگاهی تازه به تقسیم بندی انواع اسم:
در کتابهای دستور زبان فارسی از دیرباز تا کنون انواع اسم بصورتهای عام و خاص،ذات و معنی،مفرد و جمع،نکره و معرفه تقسیم بندی شده است. در تعریف اسم عام گفته اند که بین افراد نوع و جنس مشترک باشد مانند کوه؛ و اسم خاص آنست که تنها بر یک فرد معین از افراد نوع دلالت کند مانند بهرام. همچنین در تعریف اسامی ذات و معنی، قائم به ذات بودن و به حواس درآمدن نقش اساسی دارند.
بنظر اینجانب تقسیم بندی خاص و عام و ذات و معنی،هیچ ارتباطی به مبحث دستور ندارد و از علم منطق و کلام به اشتباه به دستور راه یافته.علت دستوری نبودن این اصطلاحات آنست که هیچ دستورافزاری در تعریفشان دیده نمیشود.دستور افزار یعنی علامتی خاص که در آن کلمه دیده شود مثلا اسم نکره یک مولفه دستوری است زیرا علامت دارد (ی و یکی) یا اسم جمع و مفرد علامت دستوری دارند(مانند ها،ان،جات،...) ولی اسامی پیش گفته با مولفه های غیر دستوری مانند نوع و جنس و قائم بذات و دلالت و اینها آمده اند و هیچ نشانه ای در زبان ندارند.

- ترخیم یا کوته سازی:یکی از انواع تخفیف است و آن حذف واج یا واجهایی از آخر کلمه است.مانند ساخت از ساختن که مصدر مرخم نام دارد.برخی دستورنویسان کلماتی مانند دلبر و دلکش را اسم فاعل مرخم نامیده اند یعنی آنها را کوتاه شده دلبرنده و دلکشنده فرض کرده اند در حالیکه این نظر درست نیست زیرا صورتهای فرضی دلبرنده و دلکشنده هرگز در زبان استعمال نمیشوند.البته میتوانیم بگوییم دلبر به دلبرنده تعبیر میشود ولی نمیتوانیم بگوییم از آن گرفته شده.(ساختمان این کلمات مفعول بعلاوه ریشه مضارع است).
-قلب: آنست که جای واجهای یک کلمه جابجا شود.مانند قفل و قلف؛استخر و استرخ؛فلاسک و فلاکس.

گاهی در کلمه دگرگونی آوایی رخ میدهد بدین معنی که واج یا واجهایی از آن حذف میشود یا تغییر می یابد؛ مانند ماه و گیاه و قفل که میشوند:مه و گیا و قلف. دگرگونی واجها اقسامی دارند و دلایلی.اقسام آن عبارتند از :ابدال(جایگزینی) و تخفیف(سبکسازی) و ترخیم (کوته سازی)و قلب(دکرگونی) و نحت(تراش کلمه) و تصحیف(بدخوانی).دلایل این دگرگونگیها نیز متعددند که در کوتاهدرسهای بعدی خواهند آمد.اینک شرحی بر هر کدام:
- ابدال یا جایگزینی آنست که واجهایی که واجگاهشان(مخرج تلفظشان) بهم نزدیکند به یکدیگر بدل میشوند مانند تبدیل "پ" به "ف" در سپید و سفید؛ تبدیل "ب" به "و" در نوشت و نبشت.این تبدیلها در متون کهن بیشتر دیده میشوند.دیوار/ دیفال؛ خاموش/خمش؛چوب/چوغ؛توت/تود؛ورزش/برزش؛بازارگان/بازرگان.
-تخفیف یا سبکسازی آنست که واج یا واجهایی از تلفظ حذف میشوند(چیزی جایگزین آنها نمیشود).مانند آواز/ آوا؛بدتر/بتر؛افسانه/فسانه؛ هنوز/نوز؛فروردین/فرودین؛آسیاب/آسیا؛نعناع/نعنا.

نکته ای در انشانویسی و سخنرانی،تعریف از مخاطب:هرگاه برای مخاطب خاصی مطلب مینویسید بجاست اگر با مطالعه و تحقیق قبلی،نقاط قوت و قابل ذکری از آن افراد و شرایطشان بیابید و در ابتدای متن ذکرش کنید.مثلا فرض کنید مخاطبان متنتان یا شنوندگان سخنرانیتان دانشجویان دانشگاه اهوازند؛در مقدمه خود از قدیمیترین دانشگاه ایران یعنی جندی شاپور یاد کنید که در این منطقه بوده و دانشجویان اهوازی را میراثداران تمدن کهن دانشگاهی بشمارید و از اینکه فرصتی دست داده تا برای چنین کسانی متنی بنویسید یا سخنی برانید ابراز شادی و احساس افتخار کنید.این شیوه باعث همراهی ذهنی و عاطفی مخاطبان با نویسنده شده باعث میشود بقیه متنش را بهتر بخوانند.

نکته ای در انشانویسی و سخنرانی:
سعدی علیه الرحمه فرماید: "دشمن چو از همه حیلتی فروماند سلسله دوستی بجنباند پس آنگه بدوستی کارهایی کند که هیچ دشمن نتواند".
یکی از شیوه های اقناع ذهن مخاطب که باید مراقبش بود و فریبش را نخورد اینست که نویسنده ابتدا خود را موافق یک مطلب نشان میدهد و پس از جلب اعتماد خواننده،ناگهان نقد منفی خود را به آن مطلب بیان میکند و از آنجا که خواننده او را بعنوان دوستدار آن جریان پذیرفته؛نقدش را نیز کمابیش میپذیرد.بدین ترتیب نویسنده ادعای خود را بدین ترفند بر کرسی مینشاند!
بعنوان مثال یکی از مشاهیر شعر معاصر را میشناسم که در یکی از کتابهای خود؛ابتدا خودش را طرفدار شاهنامه معرفی کرده و در ستایش فردوسی مطالبی آورده است .آنگاه ادامه داده: همه میدانند من تا چه حد فردوسی را دوست دارم ولی متاسفانه باید بگویم که شصت در صد شاهنامه حرف اضافه است که فقط برای پر کردن زنجیره وزنی آمده! در حقیقت فردوسی در دام وزن عروضی گیر کرده است! بدین ترتیب نویسنده مذکور در ظاهری خیر خواهانه زهر خود را ریخته است.

نکته ای درباره انشانویسی و سخنرانی،استفاده از پرسش و پیشنهاد بجای سخنان اخباری و دستوری:
برای نقد کردن یک مطلب،پدیده،جریان،شخص حقیقی یا حقوقی،بهترست از جملات پرسشی بجای جملات خبری و پیشنهاد دادن بجای دستور دادن؛ استفاده کرد تا تاثیرگذاریش بر ذهن نقدشونده بیشتر گردد زیرا در این صورت نقدشونده شما را فردی خیرخواه می یابد که در صدد اصلاح امورید نه منتقدی غرضورز که دنبال بهانه جویی است.بعنوان مثال فرض کنید فرصتی در اختیار دارید تا در حضور شهردار منطقه از مشکلات شهری سخن بگویید.کدام شیوه را انتخاب میکنید؟
-شیوه الف(بدون پیشنهاد،جمله انتهایی دستوری):
در شهرداری وقت ارباب رجوع را تلف میکنید زیرا از هنگام تشکیل پرونده تا دریافت جواب یک ماه طول میکشد و همه مراحل را مثل عهد بوق دستی انجام میدهید! نباید وقت مردم را بگیرید.
-شیوه ب ( با پیشنهاد،جمله آخر پرسشی):
با توجه به اینکه زمان برای ارباب رجوع مهم است پیشنهاد میشود از شیوه های الکترونیکی مدرن در پاسخگویی و تشکیل پرونده ها استفاده شود.امروزه دولتهای الکترونیک کارآمدی بالایی دارند.آیا هنگام جایگزینی این روش با شیوه های سنتی فرانرسیده است؟

نکته ای درباره انشانویسی و سخنرانی،نقل قول از زبان دیگران:
میگویند حافظ پس از سرودن بیت
گر مسلمانی از اینست که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردایی
دچار بدخواهی دشمنان شد که او را منکر معاد خواندند و قصد بردنش نزد قاضی را داشتند.دوستی به چاره جویی به او توصیه کرد که به قاعده فقهی" نقل کفر کفر نیست" متوسل شود بدین معنا که آن بیت را از زبان دیگران بیان کند.حافظ نیز بیتی بر غزلش افزود و آن را درست پیش از بیت مذکور جای داد:
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت
بر در میکده ای با دف و نی ترسایی
گر مسلمانی از اینست که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردایی
****
گویا این شیوه هنوز هم که هنوز است میتواند محل استفاده قرار گرفته، مفری برای نقد کردن باشد!در این شیوه، منتقد انتقاد خود را از ارباب قدرت؛میتواند به دیگران منسوب کند و از قهر و غضب احتمالی در امان بماند.
-مخالفان دولت میگویند: دولت عزمی جدی برای بازسازی سرپل ذهاب ندارد!
-جناب مدیرکل! بنده عرضی ندارم ولی رقیبانتان معتقدند تجربه شما برای تصدی این پست ناکافی است

نکته ای در انشانویسی و سخنرانی،استفاده از بار ارزشی کلمات:
در یک متن برای القای بیشتر نظر خود به نویسنده میشود از بار ارزشی لغات استفاده کرد و به خواننده جهت ذهنی داد.مثلا در دو جمله زیر از این قاعده استفاده شده:
- رئیس جمهور فرماندهان جنگی خود را احضار کرد.
- رئیس جمهور با مشاوران عالی دفاعی خود مشورت کرد.
در هر دو حالت یک اتفاق مشابه افتاده و آن دیدار رییس جمهور با ژنرالهاست ولی جمله اول تداعی کننده جنگ طلبی و دومی تداعی کننده روحیه مسالمت آمیز است.
دو بیت معروف فردوسی درباره رستم و اسفندیار همینگونه است:
ببینیم تا اسب اسفندیار
سوی آخور آید همی بیسوار
ویا باره رستم جنگجوی
به ایوان نهد بی خداوند روی
مثالهای دیگر: من در عقاید خود استوارم/ شما در عقاید خود لجباز و یک دنده اید
- در این نبرد صد تن به هلاکت رسیدند/ شهید شدند
- ایرانیان بعنوان مدافعان حرم به سوریه رفتند/ایرانیان در کشور غیر، دخالت نظامی کردند
-او کارفرمایی سخاوتمند است/ کارفرمایی ولخرج است. خسیس است/ هزینه ها را مدیریت میکند.
اگر یک نویسنده بیطرف قصد نوشتن داشته باشد ؛ همواره از لغات میانه استفاده میکند.مثلا بجای سخاوتمند یا ولخرج مینویسد: "دست و دلباز"
بجای به هلاکت رسیدن یا شهید شدن ، "جان باختند" را بکار میبرد.در مثال ایران و سوریه مینویسد: دولت ایران به درخواست رسمی دولت سوریه و در چهارچوب معاهدات بین المللی به انجا نیروی نظامی فرستاده است.
شیوه سوم شایسته ترین شیوه برای پژوهشگران است.

نکته ای در انشانویسی و سخنرانی.ترفند انگ زدن یا مغالطه مسموم کردن چاه:
یکی از ترفندهایی که در نوشتن یا در سخنرانی بکار میرود تا امکان اظهار نظر را از طرف مقابل بگیرد انگ زدن است! در انگلیسی به این شیوه poisoning the well یعنی مسموم کردن چاه میگویند بدین معنا که اگر به کسی گفته شود آب این چاه مسموم است، از نوشیدن آب آن
چاه پرهیز میکند. در این شیوه نویسنده صفتی مذموم را به مخالفان عقیده خود نسبت میدهد تا کسی جرئت اعتراض پیدا نکند.مثلا میگوید: "فقط ضد انقلاب و جیره خواران بیگانه با حضور نظامی ایران در سوریه مخالفند" و بدین ترتیب منتقدان حاضر در جمع، از ترس اینکه ضد انقلاب و جیره خوار خوانده نشوند زبان در کام میکشند!
- فقط افراد هوسباز قانون حجاب اجباری را نقد میکنند.
-بجز عده ای بیسواد هیچکس منکر پیشرفتهای علمی ایران نیست.
-بجز مرفهین بیدرد کسی از فلانی حمایت نمیکند.

نکته ای در انشانویسی و سخنرانی،"تفصیل مطلب و پرهیز از قصارگویی": بنیاد ادبیات فاخر فارسی و متون حکمی و تعلیمی آن ،بر مبنای ایجاز شکل گرفته و شاعران و نویسندگان بزرگ،در حداقل عبارات دقیقترین مفاهیم را رسانده اند.بعنوان مثال سعدی میفرماید:مال از بهر خوردن است نه عمر از پی گرد کردن مال،حکیمی را پرسیدند که نیکبخت کیست و بدبخت چیست؟ گفت نیکبخت آنکه خورد و کشت و بدبخت آنکه مرد و هشت.
علیرغم هنر ایجاز در متون ادبی،ظاهرا برای نفوذ در ذهن شنونده عام، باید از ایجاز پرهیز و به اطناب و تفصیل روی آورد.بعنوان مثال هرگاه به کسی بگویید "با لباس کم بیرون مرو سرما خواهی خورد"؛تاثیری کمتر از آن خواهد داشت که بتفصیل بگویید:" با لباس کم بیرون مرو سرما خواهی خورد، تب میکنی،سردرد میشوی ،گلودرد میگیری، در خانه می افتی، باید بروی دکتر پول دوادرمان بدهی...." این شیوه همان شیوه ای است که خطیبان منابر و سخنرانان سیاسی بکار میبرند و پیوسته چندین گام از فاضلان دانشگاهی و فرهیختگان اجتماعی در جلب موافقت عام جلوترند.
نتیجه اینکه اگر برای خواص مینویسید اشارتی کافیست ولی اگر برای توده وسیعتری از مخاطبان مینویسید؛ایجاز را کنار نهاده به اطناب روی بیاورید تا به نتیجه اقناعی دلخواه خود برسید.

نکته ای در انشانویسی و سخنرانی :تمثیل و قدرت اقناعی آن.
یکی از متداولترین روشهای همراه کردن مخاطب با خود،استفاده از تمثیل است.اگر تمثیل پس از اثبات ادعا و تنها برای جاافتادن مطلب در ذهن مخاطب به کار رود جای سرزنش نیست اما متاسفانه در برخی موارد تمثیل عینا بجای دلیل مورد استفاده قرار میگیرد و عموم خوانندگان و شنوندگان نیز آن را میپذیرند.مثلا در بیت آدمی پیر چو شد حرص جوان میگردد
خواب در وقت سحرگاه گران میگردد
شاعر هیچ دلیل منطقی و علمیی بر حریصتر شدن پیران اقامه نمیکند و فقط با تمثیل گران شدن خواب سحرگاهی سعی در به کرسی نشاندن مدعای خود دارد و عجیب اینکه بر کرسی مینشاندش!
در نوشتن،از این راهکار میتوان پیوسته به نفع خود استفاده کرد اما باید آگاه بود که در خواندن نوشته های دیگران در دام تمثیل نیفتیم.

نکته ای درباره انشانویسی و سخنرانی: اگر قصد انتقاد یا تعریف از کسی یا چیزی را دارید ولی بیم آن میرود که مورد سرزنش قرار گیرید؛ آن را در پوشش سخنی دیگر مطرح کنید.
مثلا فرض کنید دانشجویی ،منتقد عملکرد ضعیف استادان خود باشد ؛بهترست بجای تیتر مستقیمِ " نقد استادان"، از موضوع "تفاوتهای جوامع پیشرفته و عقب مانده"صحبت کند و ویژگیهای مثبت و منفی جوامع رشدیافته را برشمارد که چنینند و چنانند.آنگاه به مهمترین عوامل تاثیرگذار توسعه یافتگی اشاره کرده، آموزش عالی را جزو آنها بداند.سپس از وضعیت سخت افزاری و نرم افزاری دانشگاههای آنها سخن بگوید و نقش استادان را مهم جلوه دهد.در انتها بگوید : "ولی برای استادان ما شرایط چنین کارهایی فراهم نشده و لذا بازدهی کافی ندارند و ..."
در چنین حالتی عنوان و محتوای مقاله دیگر نقد مستقیم استادان نیست بلکه مقایسه دو جامعه است در عین حال نویسنده حرف اصلی خود را نیز زده.
برای ستایش از چیزی نیز همین قاعده جاریست.مثلا فرض کنید کسی قصد تعریف از عملکرد دولت پهلوی را داشته باشد! میتواند سخن را از مسابقه دیشب فوتبال شروع کند و در ادامه ،موفقیتهای فوتبال ایران و قهرمانیهایش پیش از انقلاب را یادآور شود و در پایان، آن را نتیجه عملکرد مثبت و مدیریت صحیح دولت وقت بخواند

نکته ای در انشانویسی و سخنرانی:هرگاه قرار به اظهار نظر راجع به موضوعی باشد؛بهترست بدون استفاده از صفتهای برتر و قیدهای تاکید سخن را شروع کرد و ادامه داد ؛و پس از ذکر دلایل و گرم شدن ذهن خواننده یا شنونده،غرض اصلی خود را که ستایش سوژه مورد نظر است، بیان کرد.
بعنوان مثال فرض شود که سخنرانی قرارست در جلسه ای ادبی راجع به فردوسی سخن بگوید اگر همان ابتدا بگوید: "امروز میخواهم درباره کسی سخن بگویم که بی شک بزرگترین شاعر زبان فارسی است" ؛ شنوندگان او را به تعصب و اغراق منسوب خواهند کرد و چه بسا دلخور نیز بشوند چرا که فرضا طرفدار حافظند!
جملات آغازین مناسب،میتواند چنین باشد: امروز میخواهم راجع به فردوسی سخن بگویم که به تصدیق نسبی استادان و ادیبان، یکی از بزرگترین و تاثیرگذارترین شاعران ایرانزمین است.
سپس در ادامه با توسل به انواع روشهای اقناعی،مطلب را بپزد و سرانجام در انتهای سخنرانی خود بگوید:
بنابراین نتیجه میگیریم فردوسی نه تنها یکی از بزرگترین شاعران بلکه بزرگترینِ آنهاست.

نقشهای همسانی:آنست که دو یا چند کلمه دارای نقش واحدی باشند و خود به چهار گروه تقسیم میشوند :همپایگی،بدلی،تاکیدی و تفسیری.
-در همپایگی دو یا چند کلمه با حروف ربط
همپایگی بهم میپیوندند.مانند " روز و شب" در: روز و شب خوابم نمی آید به چشم غمپرست
- تاکیدی که از طریق تکرار حاصل میشود مانند:
"بیا بیا" که مرا با تو ماجرایی هست/ رفتم که رفتم/بس است دیگر بس است
اگر بین دو تکرار فاصله باشد و آن فاصله شامل حرف ربط نباشد، نقش تاکیدی نیست.مانند:
آه از تو سنگدل که چه نامهربانی؛ آه.
در اینجا آه دوم از نظر نقش، جمله ای جداگانه است هر چند از لحاظ معنایی میتوان آن را تاکید جمله اول شمرد.
-تفسیری: هرگاه بین دو یا چند کلمه یا گروه یا جمله واره حرف تفسیر یعنی یا معادل ان بیاید نقش تفسیری داریم.مانند این بیت حافظ که مصراع دوم تفسیر مصراع نخستین است:
جوزا سحر نهاد حمایل برابرم
یعنی غلام شاهم و سوگتد میخورم
- نقش بدلی: بدلها نقش بدلی دارند.من به خانه پدرم-خانه دوم خودم-رفتم.خانه دوم خودم بدل خانه پدرم محسوب میشود.توضیح اینکه تمام صفتهای اشاری بدلسازند:
"او بمنظور اینکه درس بخواتد به اروپا رفت".
درس بخواند بدل این منظور است.بدین معنا:
او بمنظور این- درس خواندن- به اروپا رفت.

نقشهای شاخصی و روشنگری
تمام القاب در جمله نقش شاخصی یا شبه بدلی دارند.مانند آقا و خانم و سرهنگ و دکتر و مشابه آنها در آقارضا،خانم گل،سرهنگ قذافی،دکتر فاطمی.
واحدهای شمارشی که ماهیتی صفت مانند دارند؛نقششان روشنگری است.مانند متر و مثقال و حلقه و مشابه آنها در دو متر پارچه، یک مثقال زعفران و دو حلقه چاه.

نقشهای قیدی و منادایی
هرگاه قیدی بدون حرف اضافه و نیز بدون اینکه دنباله( متمم) قید دیگری باشد؛در جمله بیاید آنگاه نقش قیدی پذیرفته است.مانند:
امروز با اتوبوس زودتر از همیشه به دانشگاه رسیدم. در اینجا امروز نقش قیدی دارد و قید زمان است؛ زیرا قیدی است که نه با حرف اضافه آمده و نه دنباله( متمم) قیدی دیگر است.
اتوبوس نقش "متمم قیدی" و همیشه نقش "متمم قید" دارند. نقش منادا: مناداها هر جمله یک جمله محسوب شده و نقش ندایی یا منادایی میپذیرند.
سعدیا خوشتر از حدیث تو نیست
تحفه روزگار اهل شناخت
سعدی نقش منادایی دارد.

مطلبی تکمیلی بر نقش فعل:
در کوتاهدرس ۶۱ گفته شد که فعلها نقش فعلی میپذیرند و اصوات نیز در همین زمره اند.اینک مطلبی را بیان میکنم که با آنچه در کتابهای دستور نوشته شده متفاوت است!
در مورد جمله هایی چون: "حسن کارش خوبست" گفته شده که فاعل کار است و حسن مضاف الیه مقلوب؛ یعنی در اصل بوده: کار حسن خوب است و ش هم برای تاکید آمده.بنظر ایتجانب چنین نیست و در ساختمانهایی اینگونه با دو جمله سر و کار داریم: یکی حسن که بتنهایی خودش یک جمله است در این مفهوم که : راجع به حسن حرف میزنم، منظورم حسن است و مشابه آن. دیگری جمله کارش خوب است.بویژه اگر حسن با تکیه صوتی بیان شود.
توضیح بیشتر: فرض کنید کسی بپرسد: نظرت درباره عید چیست؟اگر در جواب بگوییم: عید!( و سپس با اندکی مکث ادامه دهیم) تعطیلاتش خوب است.دقیقا در دو جمله ، جواب داده ایم.

نقش فعلی: فعلها در جمله نقش فعلی دارند.
- در گروههای فعلی شبه مرکب که بصورت پیوسته اند، کل گروه را فعل محسوب میکنیم.مانند کمک کردن در جمله: ما به هم کمک میکنیم.در این موارد، "کمک"، فعلیار(قسمت اسمی گروه فعلی)نامیده میشود.
- در حالت فوق ممکن است گروه فعلی گسسته باشد،مانند " به کمک هم شتافتن" در جمله :ما به کمک هم میشتابیم؛ در اینگونه موارد فعل میشتابیم است و دیگر فعلیار نداریم‌.بجایش "کمک هم " را متمم قیدی میشماریم.
برخی تحلیل دومی را نیز بر این حالت روا میدانند و آن اینکه:در گروه فعلی"به کمک هم میشتابیم"کمک را فعلیار و هم را متمم آن محسوب کنیم
- در افعال مرکب مانند " وانمود کردن"،فعلیار نداریم و کل فعل مرکب را مجموعه ای واحد در نظر میگیریم.او وانمود کرد که ناراحت نیست.
- صوتها در حکم جمله اند و چون جزء دیگری ندارند و شبه فعلند میتوان آنها را در حکم فعل محسوب کرد.مانند "آفرین" در مصراع:
آفرین ای بخت من بسیار دلشاد آمدی.
- فعلهای شبه معین، بتنهایی فعلند نه همراه دیگر اجزایشان.مثلا: دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم، "نتوانم" فعل است، نه "گفتن نتوانم".
گفتن فاعلِ نتوانم است.

نقشهای مسندالیهی و فاعلی:از نقشهایی هستند که همگان آشنایی کافی را با آن دارند و نیازی به توضیح خاصی دیده نمیشود جز اینکه مسندالیه در جملات با افعال ربطی ناقص و فاعل در جملات با فعل تام نقش میپذیرند.
من آمدم،من فاعل/تو مهربانی، تو مسندالیه
نقش فعلی:افعال هر جمله ای چه بسیط باشند چه پیشوندی چه گروه فعلی چه فعل مرکب، نقش فعلی دارند.توضیح اینکه افعال شبه مرکب و مرکب از دو(یا بیشتر) قسمت تشکیل میشوند.یک فعل و یک کلمه دیگر (گاهی گروهی دیگر) که فعلیار نام دارد .مثلا کمک کردن گروه فعلی شبه مرکب است که از کمک و کردن تشکیل شده‌.کمک بخش فعلیار گروه فعلی است و هنگام نقشیابی نباید برایش نقش دیگری در نظر گرفت.
من به دوستم کمک کردم/ من فاعل، دوستم متمم قیدی،کمک کردم گروه فعلی. برخی،کمک را در چنین جملاتی مفعول میگیرند! با این توجیه که چه چیزی را کردی؟ کمک را کردم!

"انواع نقشهای کلمات در نحو زبان فارسی"
نقشهای کلمات در زبان فارسی عبارتند از :
۱) نقش متممی ، شامل هفت نوع متمم که بتفصیل در کوتاهدرسهای پیشین توضیح داده شده.
۲) نقش مسندالیهی یا فاعلی
۳)نقش مکمل فعل ناقص
۴) نقش فعلی
۵) نقش قیدی
۶) نقش منادایی
۷) نقش شاخصی
۸) نقش روشنگری
۹) نقشهای همسانی شامل نقشهای تاکیدی،همپایگی،تفسیری و بدلی
۱۰) نقش وابستگی
۱۱) نقش مسندی
در طی چند کوتاهدرس بعدی هر یک از این نقشها درس داده خواهد شد.

هرچند در گفتار و نوشتارِ روزانه و مردمی و گاهی حتی در ادبیات فاخر،"است و هست" تفاوتی نداشته،پیوسته بجای همدیگر بکار میروند ولی تمایز آنها در زبان معیار و علم دستور بی فایدتی نیست.
"است" فعل ناقصی است که بواسطه یک کلمه دیگر که مکمل نامیده میشود،صفتی را به مسندالیهی(نهادی) نسبت میدهد.مثلا در جمله "یادگیریِ دستور آسان است" فعل است، به کمک مکمل خود یعنی آسان؛ صفت سادگی را به یادگیری دستور نسبت میدهد.
"هست" فعل تام و بمعنای وجود داشتن است.کتاب روی میز هست؛ یعنی کتاب روی میز وجود دارد.اینک به مثالهای زیر توجه شود:
-ایران یک کشور است.
-کشوری در جهان هست به نام ایران.
هرگاه بین استفاده از است و هست شکی پیش آمد؛باید دقت کرد که اگر صفتی را به چیزی نسبت میدهیم،فعل "است"ولی اگر معنای وجود داشتن و بودن را میجوییم، "هست" فعل مناسب خواهد بود.مثلا در ابیات حافظ و سعدی: -مرا شرطی است با جانان که تا جان در بدن دارم/هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم(حافظ)
-مرا خود با تو چیزی در میان هست
وگرنه روی زیبا در جهان هست(سعدی)
در بیت سعدی فعل "هست" بدرستی بکار رفته اما در بیت حافظ، "است" مسامحتا بجای "هست" نشسته!
در پایان یادآور میشود که مصدر هر دو فعل مذکور، "بودن" است و اینکه در برخی کتابهای دستور از استن و هستن بعنوان مصادر آنها یاد شده؛ سخن درستی نیست.

در کوتاهدرسهای پیشین با ارائه استدلالهای لازم صورتهای درست املا در خط فارسی را نوشتیم.در خواست همراهان ارجمند گروه این بوده که در یک درس کامل بصورت فهرستوار مهمترین نکات دیکته بازنویسی گردد تا مراجعان سریعتر به آن دست یابند بنابراین در این درس میکوشم مهمترین نکات املایی را سرجمع بنویسم.بدیهی است تکرار استدلالها ضرورتی ندارد و کسانی که مایل به دانستن چرایی صورت املایی یا توضیح بیشترند میتوانند بسادگی به کوتاهدرسهای پیشین مراجعه کنند.پیشاپیش از اینکه مطلب امشب طولانی خواهد شد پوزش میخواهم:
۱)تمام کلمات مرکب و مشتق پیوسته نوشته میشوند:
دانشور،طوطیوار،گلبرگ،دستفروش
در هفت مورد زیر بدلیل ساده نویسی میتوان جدانویسی کرد:
- تعداد دندانه ها زیاد شود: زیست شناس
-کل ترکیب طولانی شود: تقسیم پذیر
-دو حرف یکسان بهم برسند: تب بر، هم منزل
-گاهی دو حرف مشابه نیز چنینند:شوخ چشم، رک گو
-جزء دوم ترکیب با الف شروع شود: دانش آموز
-یکی از اجزای ترکیب ناآشنا باشد:کاتالیست ساز
-ترکیبات تکراری: هق هق،
۲)بنا بر اصل فوق، می مضارع و تر تفضیلی و های جمع پیوسته نوشته میشوند: میروم،خوبتر، کتابها.در مواردی که
یکی از حالتهای هفتگانه جدانویسی پیش بیاید این کلمات را نیز میتوان جدا نوشت: می آیم،مبهوت تر.
۳)تمام ضمایر متصل چنانکه از اسمشان پیداست پیوسته نوشته میشوند: کتابتان، اسباب بازیم، دستش.این روزها بطرز ازار دهنده ای جدانویسی این ضمایر دیده میشود: کتاب تان، درس اش!
۴)ضمایر فاعلی نیز همینطور: خوبم خوبی خوبست خوبیم خوبید خوبند.نوشتن خوب اند خلاف قاعده است.
تبصره : در مورد "است" بدلیل زیادی دندانه ها گاهی بهترست جدا نوشته شود: دلنشین است.
۵)"به" حرف اضافه ، امروزه بدلیل اصل عادت جدا نوشته میشود.قبلا سر هم نوشته میشد( دلیلش را پیش از این درس داده ایم)."به" در تمام موارد قیدساز و صفتساز باید متصل باشد: بخرد،بشکوه،ماشین "بسرعت" عبور کرد.
۶)گفتیم حرف ی حرفی استثناست و در دیکته در پنج مورد ادغام پذیرست.یعنی این صورتها درستند:
-کلمات بسیط: سیاه،کیِف،سیِرالئون.بنابراین کی یف و سی یرالئون خلاف قاعده اند
-کلمات مختوم به "ای": من قاضیم درست/ من قاضی ام تقریبا غلط.
- همین کلمات در حالت مضافی:قاضیِ بلخ درست/ قاضی ی بلخ غلط.
-کلمات مختوم به های غیر ملفوظ در حالت مضافی: خانه من درست/ خانه ی من غلط.
-همین کلمات هنگام پیوستن به یای نکره یا وحدت: طوطیی درست/ طوطی ای غلط.
۷) کلمات مختوم به ow در حالت مضافی کسره میگیرند نه یای میانجی:راهروِ دراز، کشوِ میز، لباس نوِ عید درست/ راهروی دراز ، کشوی میز، لباس نوی عید غلط
۸) کلمات مختوم به های ملفوظ در حالت مضافی کسره میگیرند نه یای میانجی: مرد فربهِ پیر درست/ مرد فربه ی پیر غلط. اگر ها غیر ملفوظ باشد یای کوچک شبیه همزه روی ه نوشته میشود: خانهً بزرگ ( کیبورد من یای کوچک شبیه به همزه را ندارد تسامحا از علامت دیگری استفاده کردم)!
۹) ئ در فارسی بهترست بصورت فارسی شده آن به کار رود نه بصورت عربیش: "جرئت و مسئول" بهتر از "جرات و مسوولند".تئوری،رئال، موزائیک، زائو،رئیس،پائیز
۱۰) اعداد در متن هنگامی که صفت پیشینند تا حد امکان باید حرفی نوشته شوند نه عددی: من بیست سال دارم درست/ من ۲۰ سال دارم ، یک کتاب خریدم، ۱ کتاب خریدم.
در برخی موارد در روزنامه ها غلطهای فاحشی دیده میشود چنانکه "دوباره" را "۲باره" مینویسند!
۱۱) نوشتن طوس و طهران و طهمورث و کیومرث و آذر و مشابه آنها که از خط و زبان پهلوی به فارسی راه یافته اند،به همین صورت درستتر و بهترست.بجز طهران که بر اثر اصل عادت تهران شده، در املای کلمات دیگر دست بردن صواب نیست.ننویسیم تهمورس بنویسیم طهمورث
۱۲) افعالی که با الف شروع میشوند هنگام گرفتن "ب" التزامی الفشان ساقط میشود: افکندن >>>> بیفکندن درست/ بیافکندن غلط.
اگر فعل با آ شروع شود بصورت الف در خط باقی میماند: آمدن >>>> بیامدن.
***
امیدوارم چیزی را از قلم نینداخته باشم.

ضرورت دانستن دستور تاریخی برای درک بهتر متون کهن ادبی:
آگاهی از تغییرات دستوری زبان از گذشته تا کنون امکان درک بهتر و گاه درستتر متون را فراهم میکند.بعنوان مثال در بیت عطار:
از قضا را بود عالی منظری
بر سر منظر نشسته دختری
اگر ندانیم "را" جزوی از گروه گسسته حرف اضافه "از ...را" است احتمالا در جستجوی دانستن اینکه این را چه نوع رایی است سردرگم خواهیم شد و چه بسا چون برخی منتقدان آن را زائد و ناشی از ناتوانی شاعر در پر کردن زنجیره وزنی بدانیم! یا در بیت معروف ابتدای قابوسنامه:
مرگ به پیری و جوانیستی
پیر بمردی و جوان زیستی
اگر بدانیم یای انتهای فعل یای شرطست و در چنین حالتی میشود حرف ربط شرط را حذف کرد؛ آنگاه معنای بیت برایمان روشنتر میشود: اگر مرگ به پیری و جوانی باشد.....
یکی از کتابهای مفید در این زمینه تاریخ زبان شادروان دکتر ناتل خانلری است.

آخرین نوع متمم در نحو زبان فارسی متمم صوت است و آن کلمه ای است که همراه حرف اضافه پس از صوت می آید مانند "تو" در مصراع حافظ:
آفرین بر تو که شایسته صد چندینی.
****
سه اصطلاح قید و متمم قیدی و متمم قید شبیه همند و نباید آنها را با هم اشتباه گرفت! در جمله:
دیروز قهرمان مسابقه در میدان سریعتر از همه دوید. دیروز و سریعتر قید،میدان متمم قیدی و همه متمم قید است.
قید بدون حرف اضافه به فعل مربوط میشود(دیروز، سریعتر) ؛متمم قیدی با حرف اضافه با فعل ارتباط دارد(میدان) و متمم قید کلمه ای است که با حرف اضافه پس از قید می آید (همه). در همین مثال، "مسابقه" متمم صفتِ قهرمان است.

ادامه انواع متمم در نحو فارسی:
متمم صفت:کلمه ای است که پس از صفت و همراه با حرف اضافه می آید و چیزی بر معنای صفت می افزاید مانند: آسمانی در آبی آسمانی. در جمله: "دوستی مهربانتر از تو نمیشناسم"؛ تو متممِ صفتِ مهربانتر است.
در بسیاری از موارد دانشجویان متمم صفت را با مضاف الیه اشتباه میکنند. مثلا در بیت
الا ای طوطی گویای اسرار
مبادا خالیت شکر ز منقار
اسرار را مضاف الیه میپندارند! حال اینکه اسرار پس از صفت گویا آمده و متمم آن است یعنی متمم صفت.
نوع دیگری از انواع متممها ،متمم قید است و آن کلمه ای است که پس از قید با حرف اضافه بیاید مانند "باد" در جمله : او سریعتر از باد میدود؛ که در آن، سریعتر قید و باد متمم آن است.

متمم اسم: اسمی است که پس از اسم دیگر با حرف اضافه می آید و معنای آن را کامل میکند.اگر حرف اضافه کسره باشد به متمم مضاف الیه میگویند مانند درس دستور که دستور مضاف الیه است؛ اگر حرف اضافه جز کسره باشد به متمم "شبه مضاف الیه"میگویند.مانند کار در مدرسه، ترس از بیماری،تمرین با پشتکار که مدرسه و بیماری و پشتکار همگی متمم اسم و شبه مضاف الیهند.
بر برگ گل به خون شقایق نوشته اند
کآنکس که پخته شد می چون ارغوان گرفت
ارغوان متمم اسم-شبه مضاف الیه.

متمم کلمه ای است که پس از کلمه ای دیگر همراه با حرف اضافه بیاید و معنای آن را کامل کند. صرفنظر از حروف که متمم نمیپذیرند ،از آنجا که پنج نوع دیگر کلمه داریم به همین تعداد نیز متمم خواهیم داشت یعنی متمم فعل،متمم اسم،متمم صفت،متمم قید و متمم صوت.
متمم فعل خود به دو دسته مفعولها و متممهای قیدی تقسیم میشود.متمم قیدی ، قیدی است که همراه با حرف اضافه بیاید مانند:
امروز در دانشگاه دوستم را دیدم.دوستم متمم فعلی از نوع مفعول و دانشگاه متمم فعلی از نوع متمم قیدی است.
بکمال عجز گفتم که به لب رسید جانم
بغرور ناز گفتی که مگر هنوز هستی
کمال عجز: متمم فعلی-متمم قیدی برای گفتم
غرور ناز: متمم فعلی-متمم قیدی برای گفتی
"که به لب رسید جانم":متمم فعلی-مفعول برای گفتم
"که مگر هنوز هستی":متمم فعلی-متمم قیدی برای گفتی.
"لب" اگرچه پس از حرف اضافه "به" آمده ولی متمم محسوب نمیشود چون در داخل گروه فعلی"جان به لب رسیدن"قرار دارد و داخل این گروه متمم اسم(جان)محسوب میشود.متممهای اسمی درس داده خواهند شد.

هجا از لحاظ امتداد و کشش بر چهار قسم است
الف) هجای کوتاه که از یک صامت و یک مصوت کوتاه تشکیل شده.مانند تو،سه،به ب)هجای متوسط که دو ساختمان دارد یکی صامت+مصوت بلند مانند "او" و "ما"،دیگری صامت+مصوت کوتاه+صامت مانند تب،دل
ج)هجای بلند که دو ساختمان دارد یکی صامت+مصوت کوتاه+دو صامت متوالی مانند سرد؛دیگری صامت+مصوت بلند+صامت مانند باد،کار،سوز.
د)هجای کشیده که از صامت+یک مصوت بلند+دو صامت درست میشود.مانند سوخت،ریخت،کاشت.

هجا :کوچکترین واحد قابل تلفظ در زبان فارسی را که دست کم از یک صامت و یک مصوت بوجود می آید هجا مینامند مانند با که از صامت ب و مصوت آ درست شده. امروزه در فارسی معیار هیچ هجایی با صامت تنها شروع نمیشود و حتما یک مصوت آن را همراهی میکند ولی در زبانهای باستان کلماتی بوده اند که با صامت تنها شروع میشده اند.هنوز بازمانده آن قاعده در گوشه کنار زبان دیده میشوند چنانکه رشتیان رشت را با سکون ر و نیشابوریان نیشابور را با سکون نون تلفظ میکنند.

تعداد واجهای زبان فارسی سی واج
است:فتحه،ضمه،کسره،آ،او،ای،همزه،ب،پ،ت،ج،چ،خ،د،ر،ز،ژ،س،ش،ف،غ،ک،گ،ل،م،ن،و(v)،و(w)،ه،ی که شش تای نخست را مصوت و بقیه را صامت مینامند.
نکته یک: v در ابتدای کلمات تلفظ میشود مانند ورزش،ولی w در وسط و انتهای کلمات فارسی می آید مانند رَوشن،گرو.برای درک بهتر فایل صوتی کوتاهی ضمیمه این کوتاهدرس کرده ام.
نکته دو: گاهی دو حرف تشکیل یک واج میدهند مانند دو حرف "واو و الف"در خواهر که یک واج الف را تشکیل داده اند.

واج چیست و چه فرقی با حرف دارد؟ تعریف علمی واج اینست: جزء بسیط و تجزیه ناپذیر و صاحب نقش را در نظام آوایی زبان خاص واج میگویند.
تعریف حرف:نشانه ای است از مجموعه الفبائی زبان که بتنهائی یا به یاری حرف دیگر یک واج یا گروه واجی بوجود می آورد.
آنچه نوشتیم تعریف علمی واج و حرف بود توضیح دم دستیتر و ساده ترش این است که :واج حرفی است که تلفظ خاص دارد.مثلا ث و س و ص سه حرف الفبائیند ولی در این میان فقط س در زبان فارسی واج محسوب میشود زیرا تلفظ ث و ص در فارسی وجود ندارند.حروف الفبا سی و سه حرفند (الف تا یا بعلاوه همزه) و تعداد واجها سی واجند.ادامه دارد

تکیه چیست و بر روی کدام حرف قرار میگیرد؟ تکیه فشاریست که هنگام تلفظ لغت بر روی یکی از حروف آن قرار میگیرد و به آن برجستگی میدهد.در زبان فارسی هر کلمه یک تکیه دارد و فرقی نمیکند که ساختمانش ساده یا مشتق یا مرکب باشد.تکیه اسمها و قیدها و صفتها بر روی اولین حرف از هجای آخر است.مثلا تکیه "دانشگاه و حتما و دلیر " بترتیب روی حروف گاف و میم و لام است.تکیه اصوات روی اولین حرف از هجای اول قرار دارد مانند آفرین که الفش تکیه دارد.تکیه افعال متغیر است در نشست تکیه روی اولین حرف هجای آخر یعنی سین است؛ در رفتم بر روی هجای اول یعنی ر قرار دارد.هرگاه در افعال ب التزامی یا می مضارع بیاید تکیه بر روی آنها منتقل میشود.مانند بروم که حرف ب تکیه پذیرفته.

نویسه یا علامت ئ در خط فارسی برای نشان دادن شش مصوت کوتاه و بلند بکار میرود و فرقی ندارد که لغت فارسی باشد یا عربی یا فرنگی.مانند:
رئال،زئیر،تئوری،زائو،دنائت،موزائیک،زئوس،رئوس
چنانکه مشاهده میشود در همه لغات بالا ،علامت ئ کار یکی از مصوتهای کوتاه فتحه و ضمه و کسره و مصوتهای بلند آ و او و ای را انجام میدهد
بنابراین جرئت و مسئول فارسیتر و درستترند اما صورتهای جرات و مسوول هم غلط نیستند منتهی صورت صد در صد عربی املائیند.
در دهه های پیشین عده ای که با علامت همزه مشکل داشتند آن را در خط بیدلیل به ی تبدیل کرده و لغاتی چون پائیز را پاییز نوشتند.ادامه دهندگان آن خط فکری امروزه تئوری را تیوری
و رئال را ریال مینویسند!

نکته ای در آیین نگارش: ضرور درست است یا ضروری؟مطالب ضروری را نوشتم یا مطالب ضرور را نوشتم کدامیک درستند؟
در کتابهای آیین نگارش ضرور را درست دانسته اند با این توجیه که ضرور در عربی صفت است و نباید با ی صفتساز فارسی ترکیبش کرد.
نظر ما درست برعکس بوده و ضروری را درست میدانیم زیرا زبانهای مقصد از زبانهای مبدا فقط لغت را به قرض میگیرند(مفردات را به قرض میگیرند) نه ساختمانهای صرفی و نحوی آنها را.بر این قیاس با توجه به اینکه علامت صفتساز در فارسی پسوند "ی" است باید آن را به ضرور چسباند تا ساختمان صرفیش فارسی شود.همین توجیه برای برخی کلمات دیگر نیز کاربرد دارد.مثلا در همان کتابها نوشته شده:
نامه را بوسیله پست فرستادم غلط و وسیله پست فرستادم درست است! زیرا در عربی وسیله یعنی بوسیله!حال اینکه در زبان فارسی متمم نیاز به حرف اضافه دارد و در اینجا حرف اضافه به همین نقش را ایفا میکند پس بوسیله درست است نه وسیله.
نام این مقوله "تاکید" است.

ادامه کوتاهدرس ۴۰
پس بد مطلق نباشد در جهان
بد به نسبت باشد این را هم بدان
اگر بین دو مصراع حرف ربطی مانند "بلکه"وجود داشت دو مصراع همسانی از نوع همپایگی بودند.اگر حرف ربط یعنی داشت همسان از نوع تفسیری محسوب میشدند اما از آنجا که هیچ حرف ربطی بین دو جمله واره نیست بهترست به ظاهر توجه کرد و بدون تلاشی برای تاویل حرف ربط، دو جمله واره را بدل هم دانست.(مصراع دوم بدل مصراع اول).
مصراع دوم خودش دو جمله واره دارد:این را بدان بد به نسبت باشد.در اینجا نیز با توجه به بدلساز بودن صفات اشاره،بد به نسبت باشد بدل این است:
این -بد به نسبت باشد-را بدان.

نقش مکمل فعل ناقص چیست؟
فعلهای ناقص، افعالی هستند که بتنهایی معنای کاملی را به مسندالیه نسبت نمیدهند و به کلمه ای که نقش مکمل دارد نیازمندند.مانند "پنداشتم" در جمله: من او را خردمند پنداشتم،که خردمند همان مکمل فعل ناقص است.
تمام مکملهای فعل ناقص در حکم صفت برای مسندالیه یا مفعول جمله اند چنانکه در مثال فوق ،خردمند صفت مفعول جمله یعنی "او"ست.
در جمله زندگی شیرین است، زندگی مکمل فعل ناقص و در حکم صفت برای مسندالیه جمله یعنی زندگی است.
برخی افعال ناقص عبارتند از :است،بود
شد،گشت،انگاشتن،گرداندن،ساختن،نُمودن،پنداشتن،وانمود کردن،معرفی کردن،بشمار آوردن،دیدن،
خطاب کردن و ....‌
-جنگ ما را بینوا گرداند
-او خود را معلم معرفی کرد

پاسخ بیت ب از تمرین کوتاهدرس شماره ۴۰
آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت
کآتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت
در نگاه اول بنظر می آید کل مصراع دوم باقیمانده یک گروه قیدی گسسته به هستگی آنروز است:
(آنروز کآتش ....) شوق ساغر می خرمنم بسوخت.یعنی با جمله مرکب وابستگی روبروئیم که مصراع اول جمله واره پایه و مصراع دوم پیرو در حکم قید برای پایه است؛اما چنین نیست و با یک جمله مرکب همسانی از نوع بدلی مواجهیم! در یک تعبیر دقیق "کآتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت"؛بدل آنروز است!
برای درک بهتر، جمله ساده مشابهی را مثال میزنم: "آنروز که جمعه بود آمدم"، اینجا بهتر متوجه میشوید که جمعه بود بدل آنروز است.اکنون بار دیگر بیت را مرور کنیم؛ آن روز-که اتش عارض ساقی در می افتاده بود-شوق ساغر می خرمنم را سوخت. پیشتر گفته شده بود که کشف ارتباط جمله واره ها چندان ساده نیست.
لطفا نظرات خود را به omidmajd@ منتقل فرمائید.

بیت الف را میتوان کلا یک جمله مرکب همسانی از نوع همپایگی در نظر گرفت با این فرض که حرف ربط همپایگی "ولی" بین دو مصراع مقدر است. در مصراع اول " دردا " و "حسرتا" همپایه اند و عنانم ز دست رفت ،جمله واره پیرو وابستگی از نوع قید علت برای جمله واره پایه "دردا و حسرتاست".
در مصراع دوم: جمله واره پایه "دستم نمیرسد"؛جمله واره پیرو: "که بگیرم عنان دوست" در حکم اسم و نقش مفعول برای پایه.
بدلیل از دست رفتن عنانم درد و حسرت دارم ولی دستم به گرفتن عنان دوست نمیرسد.

پس از پایان کوتاهدرسهای مربوط به رابطه جمله واره ها در جملات مرکب،چند تمرین به آموزش بیشتر کمک میکند.تعداد جملات هر بیت و رابطه جمله واره هایش را پیدا کنید:
الف)دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت
دستم نمیرسد که بگیرم عنان دوست
ب)آنروز شوق ساغر می خرمنم بسوخت
کآتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت
ج) زان باده که در میکده عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
د)پس بد مطلق نباشد در جهان
بد به نسبت باشد این را هم بدان.

د) چهارمین و آخرین حالت از رابطه بین جمله واره های همسانی در جملات مرکب رابطه بدلی است.در این حالت یک جمله بدل دیگریست و با درنگ خاص بدلی همراهست.گاهی حرف ربط بین دو جمله واره آشکار و گاهی پنهانست:
- من فرهادم که معلم شما هستم و درسم را شروع میکنم.معلم شما هستم بدل من فرهادم است.حرف ربط "که" در جمله دیده میشود.
-من فرهادم معلم شما هستم و درسم را شروع میکنم.(بدون حرف ربط) تشخیص جمله واره های بدلی چندان ساده نیست! بعنوان مثال در بیت زیر:
نبینی که سختی بغایت رسید
مشقت بحد نهایت رسید
مصراع دوم میتواند بدل مصراع نخست پنداشته شود!آیا میتوانید علتش را دریابید؟ چه رابطه دیگری ممکن است بین دو مصراع برقرار باشد؟

ج) سومین حالت از رابطه جملات همسانی،رابطه تاکیدی است. این جملات مرکب با تکرار عینی یک جمله واره یا تکرار هم ارز آن جمله واره درست میشود.مانند "برو برو " یا "برو حرکت کن" .اگر جمله واره تکرار نشود مانند "برو بنشین" بر حسب تلفظ یا با جمله مرکب همپایگی سر و کار داریم بدین معنا که واو عطفی بین دو جمله واره محذوفست "برو و بنشین" یا با دو جمله مستقل:" برو.بنشین" از آنجا که نوشته ها با صدای گوینده همراه نیست تا تلفظش را بشنویم بهترست بر اساس علائم موجود اظهار نظر کرده و فرض دوم یعنی دو جمله مستقل بودن را بپذیریم.

در ادامه کوتاهدرس ۳۵ و ارتباط جمله واره های همسان با هم:
ب)دومین حالت از رابطه بین جمله واره های همسان رابطه تفسیری است.در این جملات حرف ربط "یعنی" و معادلهای آن مانند بدین معنا که،از این قرار که،بدین مفهوم که،بکار میروند و باعث میشوند که جمله واره دوم توضیحی به جمله واره اول بدهد.مثال:
من زحمت میکشم یعنی درس میخوانم.درس میخوانم تفسیر زحمت میکشم است.
ای قلزم بیکرانه یعنی
در توست هزار درّ معنی
مصرع دوم تفسیر مصرع اول محسوب میشود.

هرچند نشانه های زیبایی اشعار و ابیات را تا حدود زیادی میتوان با صناعات بلاغی و فنون ادبی نشان داد اما همیشه یک نکته ظریف پنهان، یک حس شاعرانه لطیف مانند روح در کالبد بیت دمیده شده که آن را دلنشین میکند.
مثلا در این بیت حافظ:
ز زهد خشک ملولم کجاست باده ناب
که بوی باده مدامم دماغ تر دارد
میتوان ظواهری بلاغی را در توصیف زیباییش برشمرد مانند ایهامهای ظریف نهفته در آن(پنج شش ایهام تناسب و تضاد و تبادر و... دارد)ریاستیزی ان که به همذات پنداری معنایی می انجامد؛از دلایل این زیباییند.
نگارنده این سطور دو متن ادبی را میشناسد که ورای تمام این روشهای شناخته،به دلایلی پنهان و مرموز دلنشین و متعالیند.یکی شاهنامه فردوسی و دیگری غزلیات سعدی.
به این ابیات سعدی دقت کنید:
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من می نکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
شکوهمندی و دلربایی این ابیات با کدام روش آشنا در نقد ادبی قابل شرح است؟

نوع دوم ارتباط جمله واره ها با هم در جملات مرکب،رابطه همسانی است بدین معنا که جمله واره ها یک نقش نحوی یکسان دارند و هیچیک از آنها وابسته دیگری نیست.رابطه همسانی به چهار حالت همپایگی و تاکیدی و بدلی و تفسیری تقسیم میشود.
الف)همپایگی: آنست که حرف ربط بین جمله واره ها حروف ربط همپایه باشند.مانند و،هم،یا.....
بار فراق دوستان بسکه نشست بر دلم
میروم و نمیرود ناقه به زیر محملم.
کل بیت یک جمله.مصراع دوم پایه و مصراع اول پیرو در حکم قید علت برای پایه. مصراع دوم خودش دو جمله واره همسان از نوع همپایگی دارد:"میروم"،"نمیرود ناقه به زیر محملم".

گفتیم که ارتباط جمله واره ها با هم در یک جمله مرکب، یا وابستگی است یا همسانی.اگر وابستگی باشد با حروف ربط وابسته ساز و جمله واره های پایه و پیرو مواجهیم.جمله واره پیرو سه حالت نسبت به جمله واره پایه دارد:یا در حکم قیدست، یا صفت برای فاعل جمله واره پایه،یا در حکم اسم.
- تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
مصرع اول جمله واره پیرو و در حکم قید برای مصراع دوم که جمله واره پایه است.
-ترسم که اشک در غم پا پرده در شود
اشک در غم ما پرده در شود پیرو و در حکم اسم( با نقش متممی) برای پایه است:
از پرده در شدن اشک در غم ما میترسم.
تمرین: بیت زیر چند جمله و جمله واره است و ارتباط جملاتش با هم چیست؟
آن را که عقل و همت و تدبیر و رای نیست
خوش گفت پرده دار که کس در سرای نیست

گفته شد که ارتباط جمله واره ها با هم در جملات مرکب، یا وابستگی است یا همسانی.جمله واره های وابستگی دارای جملات پایه و پیروند.جمله واره پایه آنست که بدون حرف ربط آمده و پیرو آنست که با حرف ربط همراهست.در جمله :به بازار رفتم تا خرید کنم ، خرید کنم اگرچه پیرو است اما حاوی منظور اصلی جمله میباشد.از اینجا نتیجه میگیریم تعریف کتابهای دستوریی که معتقدند جمله واره پایه آنست که منظور اصلی سخن را داشته باشد؛تعریف دقیقی نیست.
همچنین باید دقت کرد که چنانچه حرف ربط دیده نشود بهترست به تاویل و تفسیر روی نیاورد و ظاهر سخن را ملاک عمل قرار داد.مثلا در : "آفرین که آمدی" حرف ربط دیده میشود ؛بنابراین آفرین پایه و آمدی جمله واره پیرو و در حکم قید برای جمله واره پایه است اما در عبارت : "آفرین آمدی"چون حرف ربطی وجود ندارد باید آن را دو جمله مستقل شمرد (آفرین یک جمله آمدی یک جمله) و نباید با تاویل و تفسیر گفت یک حرف ربطی بین دو فعل محذوف است و با جمله مرکب وابستگی سر و کار وداریم.

جمله واره چیست؟جمله واره سازه ای است بزرگتر از گروه که با فعل همراهست و به یاری حروف ربط در جملات مرکب به کار میرود.در جمله مرکب "به بازار رفتم تا خرید کنم" دو جمله واره وجود دارد که توسط حرف ربط وابستگی "تا" بهم پیوند خورده اند.اما در جمله "هر که رفت نیامد" هر که رفت با اینکه فعل دارد اما گروه است نه جمله واره ؛زیرا با هیچ حرف ربطی(پیدا یا پنهان) به نیامد پیوند نخورده. ارتباط جمله واره ها با هم یا وابستگی است یا همسانی که در اینباره بعدا بیشتر خواهیم نوشت.
تمرین: بیت زیر چند جمله و جمله واره و گروه است؟
حذر کن زانچه دشمن گوید آن کن
که بر زانو زنی دست تغابن
کل بیت یک جمله مرکب است و هر مصراع یک جمله واره.مصراع اول جمله واره پایه و مصراع دوم جمله واره پیرو در حکم قید برای جمله واره پایه(بدلیل تغابن حذر کن).
در مصراع اول، زآنچه دشمن گوید آن کن مجموعا یک گروه اسمی و در حکم متمم قیدی برای حذر کن است.
به "یک جمله بودن کل بیت" و نیز جمله واره نبودن "زآنچه دشمن گوید آن کن" علیرغم داشتن فعل دقت شود.

ادامه کوتاهدرس شماره ۲۹."حرف ی در دیکته" گفته شد که حرف ی حرفی متفاوت در خط فارسی است زیرا در پنج مورد خفیف تلفظ شده و در املا بصورتی در حروف دیگر ادغام میشود.
یک)در کلمات بسیط مانند سیاه.در سیاه دو ی شنیده میشود که یای دوم خفیف و در دهان گم است از اینرو در املا با یای اول ادغام میگردد و هرگز نمی نویسیم سی یاه
دو) در گروههائی که کلمه اول، مختوم به مصوت بلند "ای" است مانند قاضیِ عادل.در اینجا نیز دو یا داریم که یای دوم خفیف است و در املا بصورت کسره خود را نشان میدهد.
سه) در هنگام پیوستن ضمایر فاعلی به کلمات مختوم به مصوت "ای"مانند: من قاضیَم.در اینجا نیز ادغام با فتحه خود را نشان میدهد.برخی این صورت املایی را قاضی ام نوشته اند!
چهار) کلماتی همچون طوطئی که قبلا شرحش داده شده.
پنج) گروههائی چون "خانه من" که برخی آن را بصورت خانه ی من مینویسند نیز شامل همین قاعده است.بدین معنا که هنگام تلفظ یای میانجی بصورت خفیف تلفظ میشود و پیشینیان برای اینکه این تخفیف را نشان دهند یا را بصورت شکسته نوشتند.شباهت این یای کوچک به همزه موجب یکی پنداشتن آنها شده حال آنکه علامت "ء" بر روی های غیر ملفوظ همزه نیست و یای کوچک است.

به مناسبت روز حافظ و بزرگداشت این شاعر بینظیر کوتاهدرس امروز بصورت فایل صوتی زیر در معنی این بیت حافظ ارائه میشود:
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
معمولا بیت اینگونه معنا میشود که حافظ برخلاف دیگران نمیخواهد قرآن را دام تزویر کند.به گمان اینجانب شیوه شاعری حافظ و فضای فکری او بیانگر معنایی برعکس معنای پیشین است: آنکه قرآن را دام تزویر کرده خود حافظ است!شنیدن فایل صوتی زیر موجب امتنان است.

بود بازرگان و او را طوطئی
در قفس محبوس زیبا طوطئی
در یک املای درست و بقاعده،کلماتی مانند طوطی هنگامی که به یای نکره یا مصدری میرسند به صورت طوطئی نوشته میشوند هرچند امروزه آن را طوطی ای مینویسند.
اینک دلیل: نویسه یا کمک حرف ئ بدین دلیل وارد خط شد تا هر شش مصوت کوتاه و بلند فتحه و ضمه و کسره و آ و او و ای را نشان دهد.فرقی نمیکند کلمه فارسی یا عربی یا فرنگی باشد.مثال: تئوری،زئیر،رئال،زائو،کاکائو،دنائت،پائیز.
بنابراین طوطی +ئی >>>>طوطی ئی
در قدم بعد از آنجا که یکی از سه ی خفیف تلفظ میشود ادغام آن در دیگری صورت میپذیرد*و بصورت طوطئی در می آید.از آنجا که امروزه چشم بینندگان به چنین صورت درستی عادت نکرده و ممکن است آن را طوطِئی بخوانند میتوان آن را بصورت طوطیی نیز نوشت.
فرهنگستان بدلیل اینکه فونتیک نویسی طوطئی(tutii) منطبق با فونتیک نویسی غربی نیست صورت طوطی ای را انتخاب کرده اند(tuti'i)
----------------------'
راجع به ادغام پذیری ی در حالتهای مختلف املایی در کوتاهدرسهای بعدی توضیح خواهم داد.

تکیه(stress) فشاریست که هنگام تلفظ یک لغت، بر روی یکی از حروفش وارد می آید و آن را برجسته میسازد.هرکلمه در زبان فارسی فقط یک تکیه دارد.
تکیه اسمها و قیدها و صفتها بر روی اولین حرف از آخرین هجای کلمه قرار میگیرد مثلا تکیه کلمات "نرده،بخوبی و روشن" بترتیب روی "دال و ب و شین" قرار دارد.
تکیه حروف ربط و اضافه روی هجای ماقبل آخر است مثلا تکیه "برای" روی ب قرار دارد.
تکیه صوتها روی اولین حرف از اولین هجاست مثلا تکیه عجب روی ع و تکیه آفرین روی الف است.
مکان تکیه در فعلها متغیر و یافتنش کمی سخت است.تکیه رفتم روی ر،تکیه نشست روی شین،تکیه نروم روی نون،تکیه می نروم روی میم قرار دارد.
در بین حروف اضافه حرف "به"تنها حرف بدون تکیه است به همین دلیل قدما با درک درستی از آواشناسی آن را به کلمه بعد از خود متصل میکرده اند مانند: "بخانه" رفتم.(قبلا گفتیم سازه های کوچکتر از کلمه چون استقلال آوایی و معنایی ندارند به بنیان خود میچسبند مانند ار در گفتار،حال با اینکه "به" کلمه است ولی استثنائا مانند ضمایم استقلال معنایی و آوایی ندارد و به کلمه پس از خود میچسبد).
امروزه بر اساس اصل عادت جدا نوشتن "به حرف اضافه" مانعی ندارد: "به خانه رفتم"؛ ولی باید دقت کرد که همین "به" در تمام قیدها و صفتها چسبیده نوشته شود زیرا آنجا دیگر حرف اضافه نیست بلکه حکم ضمایم را دارد:
-ماشین بسرعت عبور کرد
- درس را بخوبی خواندم
-انسان بخردی است.

ضمیرهای پیوسته در املا در تمام حالتها باید متصل به بنیان خود نوشته شوند.مانند:
کتابم،کتابت،کتابش،کتابمان،کتابتان،کتابشان.
چند سالی است که در نوشته های عمومی موارد زیادی از جدانویسیهای نادرست به چشم میخورد مواردی چون: -"پای اش" را از "گلیم اش"فراتر گذاشت!
-"اسباب بازی ام" را به دوستم دادم.
- دستهای تان را بشورید
همچنین اخیرا در شناسه های فعلی نیز این جدانویسی به غلط دیده میشود:"من معلم ام" "این عناصر مطلوب اند".
تمام صورتهای املایی ذکر شده باید پیوسته نوشته شوند.پایش، گلیمش،اسباب بازیَم،دستهایتان،من معلمم،این عناصر مطلوبند.

در ادامه کوتاهدرس پیشین به لغتی دیگر از لغاتی که حساسیتی بر تلفظ مبدا آن ایجاد شده اشاره میشود و آن "عید"است که عموم فارسی زبانان به کسر عین آن را تلفظ میکنند ولی چند سالی است برخی بر آن ایراد گرفته و خواهان تلفظ آن بصورت عربیش یعنی id هستند.آیا این افراد جُمعِه را نیز بصورت عربیش جُمُعَه تلفظ میکنند؟ اگر نمیکنند (که نمیکنند) چرا بر عِید خرده میگیرند؟

تمام زبانها لغاتی را از زبانهای دیگر وارد زبان خود میکنند و به اصطلاح وام میگیرند.یکی از اتفافاتی که در این وامگیری رخ میدهد تغییر تلفظ لغت بر اساس معیارهای آواشناسی زبان مقصدست بدین معنی که گویندگان زبان وامگیرنده نمیتوانند لغت را عینا مانند گویندگان زبان مبدا تلفظ کنند.بعنوان مثال عربها لغت بزرگمهر فارسی را بوذرجمهر میخوانند یا ایرانیان کِلَس انگلیسی (class) را کلاس ادا میکنند.
اگرچه این قاعده بدیهی بنظر میرسد ولی مدتی است که حساسیتی بر روی تلفظ تعدادی از لغات ایجاد شده و برخی اصرار دارند آنها را به شیوه مبدا تلفظ کنند!بعنوان مثال لغت لوستر فرانسوی را به تبعیت از مبدا با سکون "ت" تلفظ میکنند حال اینکه در نظام اوایی زبان فارسی تلفظ دو یا سه صامت متوالی سخت است و عملا به صامت دوم، مصوتی را می افزایند چنانکه لغاتی مثل مهربان (دو ساکن روی ه و ر) را با فتح ر بصورت مهرَبان تلفظ میکنند.
پس اصراری بر تکرار تلفظهای مبدا نداشته باشیم و بدون دغدغه بگوییم:لوستِر

پسران وزیر ناقص عقل
به گدایی به روستا رفتند
برخلاف تصور رایج که میپندارند ناقص عقل که صفت پسران است به تبعیت از نحو عربی پس از وزیر آمده؛ در جایگاه خودش آمده و این نوع ساختمان در زبان فارسی بوفور پیدا میشود.بطور خلاصه دیگران ساختمانش را مضاف +مضاف الیه+صفت و متاثر از عربی دانسته اند ؛حال آنکه ساختمانش اسم مرکب + صفت و دقیقا فارسی است.
اینک مقالهhttp://ltr.atu.ac.ir/article_6542.html

روز گذشته خانم دکتر ابتکار معاون امور زنان ریاست جمهوری در یادداشتی مجازی از خانم دکتر جنیدی معاون حقوقی رییس جمهور قدردانی کرده و ایشان را "دولت#زن"نامیده بودند!(عینا املای خانم ابتکار را نوشتم)
باید دانست که در کلمات مرکب در بسیاری از مواقع معنای اجزای ترکیب تغییر میکند*.در دولتمرد مرد نه بمعنای مذکر که بمعنای انسانست و دولتمرد یعنی کسی که کار دولتی میکند و مرد و زن ندارد.از بکار بردن چنین ترکیبات خودساخته ای پرهیز کنیم.
____________________
*بعنوان یک نمونه دیگر:جوان در جوانمرد تغییر معنا میدهد یعنی بمعنی شریف است نه بمعنی سن پس از نوجوانی.

یک)افعالی که با الف شروع میشوند هنگام اتصال به "ب مضارع التزامی" از املا ساقط شده و میانجی "ی"جایگزینشان میشود.مانند انداخت که میشود بینداخت.عمده کاربران این نکته را رعایت نکرده و به اشتباه بیانداخت مینویسند.همچنین است مصدرهای افشردن،افسردن،افکندن،اندودن و مانند آن که در حالت مضارع التزامی بصورتهای بیفشرد و بیفسرد و بیفکند و بیندود نوشته میشوند.
دو)هرگاه فعل با "آ" شروع شود بجای خود باقی میماند:آمدن>>>بیامدن،آشفتن>>>بیاشفتن

کلماتی که به های ملفوظ پایان میپذیرند در حالت مضاف بودن با کسره به کلمه بعدی میپیوندند مانند "دهِ آباد".کلماتی که به های غیر ملفوظ ختم میشوند با یای کوچک شبیه به همزه همراه میشوند مانند :"خانهً من"(در املای دبستانیها خانه ی من). نکته اینست که برخی کسان در محل تشخیص این دو نوع "ه" دچار اشتباه شده و بسیاری از کلمات با های ملفوظ را غیر ملفوظ میپندارند.کلماتی مانند گره،فرمانده،موجه،فربه و ...
مثالهایی از نوشتن درست: گرهِ کور،فرماندهِ دلیر،دلیل موجهِ غیبت،مرد فربهِ پیر

تمام کلماتی که به و (ow)ختم میشوند در حالتی که مضاف واقع شوند همراه با کسره خواهند آمد و کلماتی که به (o)پایان یابند در حالت مضافی همراه با یای میانجی خواهند آمد.مثال حالت اول : "رشد و نموِگیاهان"، نمو به ow ختم شده بنابراین با یک کسره به کلمه بعد از خود میپیوندد.مثال برای حالت دوم:"اطاق شماره دوی هتل" در اینجا "دو" به o ختم میشود و لذا همراه با یای میانجی به کلمه پس از خود پیوسته.
نکته مهمی که باید به آن توجه داشت این است که مردم اکثر کلماتی را که به ow ختم میشود منطبق با تلفظ مردم تهران مختوم به o میپندارند و دیکته را اشتباه مینویسند.مثلا پرتوِ نور درست است نه پرتوی نور. مثالهای دیگر:
پلوِ چرب،کشوِ میز،دوِ صدمتر ،لباس نوِ عید که معمولا بصورت نادرست پلوی چرب،کشوی میز،دوی صدمتر و لباس نوی عید نوشته میشوند.
تنها سه کلمه فارسی مختوم به (o) داریم : چو و تو و دو (دوی عددی نه دو از مصدر دویدن)بقیه کلمات فارسی مشابه، به (ow) پایان می یابند.چند مثال: جُو(jow) راهرو(rahrow) گرُو(gerow).....
گندم و جوِ تازه/راهروِ دراز/سند در گروِ بانک.

صورتهای قدیمی املایی کلمات بالا در طول تاریخ به شیوه نخست نوشته شده اند.از اوایل قرن جاری برخی کسان با شعار زدودن خط از حروف عربی بر آن شدند که تمام کلماتی را که حروف ط،ث،ح،ص،ض،ظ،ذ،ق دارند عوض کنند و مثلا صحیح را سهیه بنویسند!
این گروه علاوه بر نظر افراطی خود،اشتباه دومی نیز مرتکب شدند و پنداشتند کلماتی چون طهموث و طوس و آذر تحت تاثیر خط عربی با طا و ث و ذال نوشته میشوند حال اینکه این سه حرف ریشه در خط و زبان پهلوی داشتند یعنی حدودا هزار و دویست سال پیش که خط از پهلوی به فارسی برمیگردید نویسندگان باهوش برای نشان دادن تلفظ دقیق آن کلمات از حروف پیش گفته استفاده کردند.
در مورد طهران استثنائا بدلیل کثرت استفاده در طول شصت هفتاد سال گذشته اصل عادت غلبه کرده و نوشتن آن بصورت تهران نیز میتواند درست باشد ولی دستکاری دیگر کلمات مانند طوس و طهمورث درست نیست.

بسیاری از درسخواندگان ادبیات به عباراتی چون "کتاب دستور"و "کتاب سبز"بترتیب ترکیب اضافی و ترکیب وصفی میگویند.این اصطلاحات درست نیستند و نام دقیق هر دوی این عبارات "گروه اسمی"است.
توضیح اینکه بطور کلی ترکیب یعنی درهم آمیختن دو یا چند کلمه بگونه ای که اجزای ترکیب خاصیت معنایی و آوایی و املایی و دستوری خود را از دست بدهند و این تعریف در تضاد کامل با عبارات مذکور میباشد که هرگز ترکیب نشده و بصورت گروه بکار میروند.پس کتاب دستور نه ترکیب که گروهست و چون هسته آن یعنی دستور اسم است پس کلا گروه اسمی است.بر همین قیاس کتاب سبز نیز گروه اسمی نامیده میشود(زیرا هسته اش اسم است) نه ترکیب وصفی و نه گروه وصفی.
مثال مناسب برای ترکیب اضافی:چنین چیزی در زبان وجود ندارد مثال مناسب برای گروه وصفی:لبریز از آب،لیوانِ لبریز از آب روی طاقچه است.
مثال مناسب برای ترکیب وصفی :نام دقیقتر ترکیب وصفی صفت مرکب است مثل پریچهره.

اصل عادت مهمترین اصل در املاست و منظور از آن این است که گاه یک صورت املایی بر حسب عادت بگونه ای خاص نوشته میشود،در این مواقع بهترست بدون دستکاری در خط،آن صورت املایی را پذیرفت.مثلا ایرانیان رحمان را با الف کشیده مینویسند: (نام پسرم رحمان است) اما در عبارت جلاله "بسم الله الرحمن الرحیم"با الف مقصوره!
در چنین هنگامی لازم نیست نویسنده را مجبور به پذیرش یکی از دو حالت کرد.مثال دیگر :تا سال ۱۲۹۴ "خانه ای" بصورت "خانه ء" نوشته میشد و از آن پس بصورت جدید در آمد.
اصل عادت قوانین و ظرایف مربوط به خودش را دارد که با شرایطی خاص وارد خط میشود.درباره این قوانین سخن خواهیم گفت.

پاسخ:علامتهای نگارشی هیچ محوریتی در یک متن ندارند و فقط برای پرهیز از بدخوانی مخاطب بکار میروند بنابراین تا جایی که احتمال بدخوانی و تداخل معنایی نرود نیازی به استفاده از علایم نیست.
بعنوان مثال در جمله زیر:
همراه با فرهاد برادر کوچکترم قدم میزدیم که به من گفت ممکن است برایم بستنی بخری؟
هیچ علامتی در متن فوق استفاده نشده با این حال بعید میدانم کسی در درک معنای آن مشکلی داشته باشد .بر مبنای اصرار ویراستاران لازم است متن را چنین علامتگذاری کرد: با فرهاد-برادر کوچکترم-قدم میزدیم؛که به من گفت:"ممکن است ؛برایم بستنی بخری"؟
نسبت به حالت پیشین،هفت علامت بیشتر در متن بکار رفت.آیا تاثیری در درک مطلب داشت یا فقط آن را شلوغ کرد؟

طرز بیان در شاعری چیست؟
ابتدا بیتی از سعدی را میخوانیم:
نکونام و صاحبدل و حقپرست
خط عارضش خوشتر از خط دست
در این بیت شاعر مشخصات ظاهری فردی را بیان میکند که سه صفت در مصراع اول و ظاهرا دو صفت هم در مصراع دوم دارد.با دقت در مصراع دوم اولا معلوم میشود مخاطب سعدی "پسر"است زیرا خط عارض دارد.سن او را نیز با همین صفت اعلام کرده:نوجوان است زیرا خط عارض به موهای کم پشت صورت گویند.زیبارو هم هست چون صفت خوشتر این معنا را القا میکند.خط دست هم بمعنای خوشخطی و هم بمعنای خطوط کف دست است که نشانه خوشبختی و خوش اقبالی است.پس مخاطب سعدی پسری جوان و زیبا و خوشخط و خوشبخت است.میتوان این صفات را اینگونه شعر کرد:"جوان و خوشگل و خوشخط و خوشبخت"اما این مصرع کجا و مصراع سعدی کجا؟خط عارضش خوشتر از خط دست.
به این تفاوت در بیان مطلب،"طرز بیان" میگویند.وقتی گفته میشود طرز بیان سعدی شگفت آورست منظور همین چیزهاست.

پیش از این یا کلمات پیوسته نوشته میشدند یا جدا و چیزی به نام نیم فاصله در خط وجود نداشت.حدودا بیست سال پیش و در اوایل رواج عمومی کامپیوتر این اصطلاح وارد املای فارسی شد.تعداد محدودی از زبانشناسان بر این باور بودند که باید از نرم افزارهای کامپیوتری برای تحقیقات زبانی بهره برد مثلا اگر بخواهیم بدانیم در یک متن چند فعل مضارع بکار رفته میتوانیم به کامپیوتر دستور بدهیم تعداد "می"های متن را بشمارد اما عیب کار این بود که در این شمارش لغاتی مانند "مینا" و می در مصراع "مِی نوش دمی که زندگانی این است" را نیز میشمرد.پس قاعده ای به خط تحمیل کردند به نام نیم فاصله که چیزی معلق مابین اتصال و انفصال بود و موجب دستکاری ناصواب در خط شد. همین استدلال درباره دیگر کلمات مرکب و مشتق نیز وجود دارد مثلا هم را در همکلاس با نیم فاصله بنویسبم که در شمارش "هم" با لغاتی چون "همین "تداخل پیدا نکند! اکنون میلیونها نفر به زور دستگاههای دولتی باید کلمات مرکب و مشتق را با نیم فاصله بنویسند که چند نفر زبانشناس در تحقیقات خود راحت باشند!تحقیقاتی که اصلا معلوم نیست انجام شود یا نشود و اگر انجام شد ایا نفعی بحال عموم دارد یا ندارد؟

۴-هرگاه دو حرف یکسان بهم برسند جدانویسی ساده تر خواهد بود:هم منزل،تب بُر،خوش شانس
۵-هرگاه دو حرف مشابه بهم برسند ممکن است جدانویسی ساده تر باشد:شوخ چشم،علی یار
۶-هرگاه یکی از اجزای ترکیب ناآشنا باشد.منظور از ناآشنایی یعنی اینکه آن لغت وارد ترکیبات زبان نشده باشد.مانند "جاجیم باف" که ساختمانی شبیه "قالیباف"دارد ولی به دلیل اینکه ترکیباتی که با جاجیم ساخته شده باشد در زبان نایابند خود بخود این لغت ناآشنا بنظر میرسد و گرایش به جدانویسی بیشتر میشود.همینطورست حافظ خوانی در قیاس با غزلخوانی.
۷. ترکیبات تکراری جدا نوشته شده اند: به به، قلپ قلپ، هق هق
تمام پیوسته نویسیها و جدانویسیها با همین چند قانون ساده نوشته میشوند.
هرچند یافتن استثناهایی در این زمینه نیز بندرت ممکن خواهد بود.

در کوتاهدرس پیشین گفته شد که اساس املا در نوشتن کلمات مرکب بر پیوسته نویسی است.اینک مواردی که میتوان برای ساده نویسی کلمات را جدا نوشت بشرح زیر توضیح داده میشود:
۱-هرگاه تعداد دندانه ها زیاد شود مانند زیست شناسی،خوش سیما(به تجربه پنج تا شش دندانه مرز زیاد بودن دندانه ها محسوب میشود).
۲-هرگاه در کل ترکیب،تعداد حروف ماصل به هم زیاد شود مانند "تقسیم پذیر".هرگاه این کلمه متصل نوشته شود هفت حرف بهم خواهند چسبید(تقسیمپذیر).مرز طولانی شدن شش حرف است یعنی چنانچه از شش حرف درگذشت حتما کلمه مرکب جدا نوشته میشود.مانند "کشتی گیر"کمتر از آن را میشود براحتی پیوسته ندشت مانند کشتیبان.
۳-هرگاه جزء دوم ترکیب با الف شروع شود جدانویسی راحتترست مانند دانش آموز،بمب افکن. ادامه دارد.

در کوتاهدرس شماره ۱۰ اشاره شد که یکی از چهار استقلال کلمات، استقلال املایی است بدین معنا که در زنجیره خط هر کلمه جدا از کلمات دیگر نوشته میشود.هرچند این نکته بدیهی است ولی باعث این پندار شده که اجزای کلمات مرکب یا مشتق را نیز باید جدا نوشت با این استدلال که هر کدام از آن اجزا یک کلمه اند و کلمات هم که املای مستقل دارند مثلا گلبرگ را باید گل برگ نوشت!
این اشتباه از عدم توجه به معنای ترکیب و کلمه مرکب ناشی شده.در کلمه مرکب تمام اجزا با هم تبدیل به یک کلمه واحد شده اند و دیگر در درون خودشان استقلال معنایی و صرفی و املایی و آوایی ندارند.بعبارت دیگر کلمه مرکبی چون "دستفروش" پس از ترکیب یک کلمه واحدست و یک تکیه و یک جایگاه صرفی واحد دارد و باید پیوسته نوشته شود. این سخن ادامه خواهد داشت.

کلمه کوچکترین سازه مستقل زبانست که دارای چهار استقلال معنایی و آوایی و دستوری و املایی است.استقلال معنایی یعنی بدون نیاز به پیوستن با سازه های دیگر معنا میدهد.استقلال آوایی یعنی دارای یک تکیه است(هر کلمه در زبان فارسی فقط یک تکیه دارد)استقلال دستوری یعنی ساختمان صرفی معلومی دارد(یا اسم است یا صفت یا فعل یا قید یا حرف یا صوت)و در سخن نقشی بر عهده میگیرد.استقلال املایی یعنی جدا از کلمات دیگر نوشته میشود.
درباره استقلال املایی بیشتر توضیح داده خواهد شد زیرا از نکات بسیار کلیدی در املای درست کلمات مشتق و مرکب است.

در کوتاهدرس پیشین توضیح دادیم که مکمل فعل ناقص چیست و چرا نباید آن را مسند بنامیم.اینک اضافه میشود که این مکملها همیشه از نظر معنایی در "جایگاه" صفت قرار میگیرند و مسندالیه یا مفعول جمله را وصف میکنند.مثلا در جمله "هوا روشن شد"،روشن صفتی است برای مسندالیه یعنی هوا.در جمله "او را عاقل پنداشتم"،عاقل صفتی است برای مفعول یعنی او.بنابراین چون این کلمات معنای صفت دارند میتوانند مانند صفات،"تر تفضیلی"نیز بگیرند.مانند:"فرهاد از فریدون انسانتر است".چنانکه مشاهده میشود انسان اگر چه از نظر صرفی اسم است ولی چون مکمل فعل ناقص واقع شده،جایگاه صفت یافته و تر تفضیلی گرفته.معنای جمله کاملا روشن و صرف و نحو آن نیز بقاعده زبان فارسی است.
متاسفانه عدم دقت به این نکته ساده اما ظریف،پژوهشگران را به اشتباه افکنده و در مقالات خود هرکجا اسمی را میبینند که تر تفضیلی گرفته آن را از مقوله عدول از هنجار و نوآوری زبانی شمرده اند!حال آنکه نه عدولی رخ داده نه هنجاری شکسته.

صفت یا اسمی است که معنای فعل ناقص را کامل میکند مانند "سرد" در جمله "هوا سرد شد".چنانکه ملاحظه میشود "شد" بتنهایی معنا ندارد و برای تکمیل معنای خود به مکمل "سرد" نیازمندست.اگرچه پنجاه سالست استاد شادروان دکتر خسرو فرشیدورد این نکته را متذکر شده اند ولی همچنان در کتابهای درسی نقش این نوع کلمات را "مسند" میگیرند!حال اینکه مسند چیزی است که به مسندالیه نسبت داده میشود و در جمله مذکور،سرد شدن به هوا اسناد داده شده نه سرد،پس مسند "سرد شد" است و سرد مکمل فعل ناقص.برخی دیگر از افعال ناقص عبارتند از :پنداشتن،محسوب کرذن،بنظر آمدن،گشتن،دیدن و ..... در جملاتی همچون "او را عاقل پنداشتم"،"او جزو افتخارات کشور محسوب میشد"،"دلیلش موجه بنظر می آمد".در این جملات بترتیب "عاقل" و "جزو افتخارات کشور" و "موجه" مکمل فعل ناقصند.

جایگاه ضمایم در املا: پیش از این نوشتیم که ضمایم (پسوندها و پیشوندها) سازه های غیر مستقلی هستند که استقلال معنایی ندارند. بدیهی است این سازه ها در املا بصورت پیوسته با چسبیدن به بنیان خود نوشته میشوند. مانند ار در گفتار،ش در دانش، ب در بروم ،چی در پستچی.
یکی از این ضمیمه ها، می مضارع است که پیشوند صرفی محسوب شده و مثل تمام ضمایم دیگر به بنیان خود میچسبد هر چند از سال ۱۳۴۲ و توسط آموزش و پرورش،می را جدا نوشتند.
دلیل آن اقدام سال ۴۲ و استمرارش در سالهای بعد و راهیابیش به دستور خط امروزی فرهنگستان را میتوانید در کتاب خط فارسی و نقد آن تالیف اینجانب مطالعه فرمایید. دیگر ضمیمه پرکاربرد "های جمع" است که قاعدتا باید به بنیان خود وصل شود مانند کتابها.

در کتابهای آیین نگارش نوشته شده که گروههای اسمیی مانند کاغذ باطله و نامه وارده و استاد درس مربوطه غلطند!زیرا کاغذ و نامه و استاد کلمات فارسیند و نباید صفات آنها تای تانیث بگیرد! باید دانست که پسوند "ه" در زبان فارسی دستکم پانزده کاربرد دارد و بسیار شگفت آورست که همه این کاربردها را نادیده گرفته و فقط تای تانیث بیربط عربی را به یاد آوریم."ه" در این گروهها یا های صفت ساز است یا های صفت مفعولی.نامه وارده یعنی نامه وارد شده (مثل نامه رسیده)، استاد درس مربوطه یعنی استادی که مربوط به آن درس است.درست مانند لباس بهاره که بمعنای لباس مربوط به بهارست.

افعالی هستند که از "یک اسم یا صفت" بعلاوه "یک مصدر"تشکیل میشوند مانند:صدا زدن،کمک کردن،ضربه خوردن،رنج کشیدن و مشابه اینها.
ویژگی این افعال،ثابت نبودن معنای قسمت فعلی آنهاست که بر اساس معنای اسم یا صفت همراهش،معانی جدید میپذیرد مانند کشیدن؛که هم کش را میکشند هم نقاشی را هم جیغ را هم سیگار را.یا مانند خوردن که هم غذا خوردن داریم هم ضربه خوردن هم برخوردن.
یکی از مصدرهایی که فعل شبه مرکب میسازد فعل "شنیدن" است در بوشنیدن و صدا شنیدن.
بنابراین فعل شبه مرکب بوشنیدن فعلی کاملا درست است که متاسفانه در کتابهای آیین نگارش بی جهت بر آن خرده میگیرند و میگویند "بو" "صدا" نیست که کسی آن را بشنود!آنگاه در یک تکلف بیجهت از گروههای فعلی ساختگی "به مشام رسیدن"و "استشمام کردن"بجای آن استفاده میکنند! مثلا بجای جمله سالم "بوی عطرش را شنیدم" میگویند: "بوی عطرش را استشمام کردم"!
دیگر اینکه برخی آن را از مقوله حسامیزی پنداشته اند که با توضیحات داده شده،نادرستیش معلوم شد.
باید دانست که این فعل در ادب فارسی نیز سابقه فراوان دارد چنانکه سعدی فرماید:
نه بوی مهر میشنویم از تو ای عجب
نه روی انکه مهر دگر کس بپروریم.
شایسته است که پس از این از کاربرد گروه فعلی شبه مرکب بوشنیدن باکی نداشته باشیم.

سرشاخ بتنهایی بکار نمیرود و فقط در ساختمانهای مرکبی چون "سرشاخ شدن" یا "سرشاخ کردن"دیده میشود:
دو کشتی گیر با هم سرشاخ شدند.
برای درک بهتر مقایسه شود با "قهرمان"در "قهرمان شدن".سازه قهرمان بتنهایی نیز در زبان کاربرد دارد لذا معنای مستقل داشته،کلمه محسوب میشود:
-به قهرمان تبریک گفتند.
-قهرمان آمد
اما سرشاخ بتنهایی بکار نمیرود.
گفتیم تمام بنهای مضارع که در ساختمان کلمات مرکب بکار میروند نیز نیمه کلمه اند؛مانند جو در دانشجو.زیرا اگر جو بتنهایی بکار رود به معنای "جستجو کن"است حال اینکه در دانشجو،معنای نبوده و تازه یافته "جوینده" میدهد.
علت نامگذاری این نوع سازه به نیمه کلمه اینست که از یکسو ریشه لغوی دارند (پس میتوانند نوعی کلمه باشند)از سوی دیگر برخلاف کلمات معنای مستقل ندارند.

نیمه کلمه یکی از انواع سازه های زبان فارسی است؛بنابراین بهترست ابتدا سازه را تعریف کنیم:
سازه(morpheme)کوچکترین جزء معنادار زبانست.این معنا یا مستقل است یا غیر مستقل.اگر مستقل باشد به آن "کلمه" میگویند؛اگر غیر مستقل باشد یا ضمیمه(پسوند و پیشوند) است یا نیمه کلمه.پس نیمه کلمه سازه غیر مستقلی است که بتنهایی بکار نمیرود و فقط در ساختمان کلمات مشتق و مرکب دیده میشود و ریشه لغوی دارد.مانند جو در دانشجو،سرشاخ در سرشاخ شدن،پلا در پرت و پلا و.... سوال؟مگر جو در دانشجو معنای مستقل ندارد و کلمه نیست؟مگر سرشاخ معنای مستقل ندارد؟
پاسخ:خیر معنای مستقل ندارند زیرا....

یک:کارگری که بموقع کار کرده بود را تشویق کردند.
دو:کارگری را که بموقع کار کرده بود؛تشویق کردند.
در کتابهای آیین نگارش نوشته اند جمله اول اشتباه و دومی درست است.استدلالشان اینست که رای مفعولی پس از اسم می آید نه پس از فعل.حال اینکه دقیقا برعکس نظرشان،جمله اول درستتر است! زیرا مفعول جمله گروه اسمی "کارگری که بموقع کار کرده بود"است نه کارگر و رای مفعولی هم که پس از مفعول می آید پس جمله اول فصیحترست.
Loading...